نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





معجزه قرآنکریم

معجزه قرآن دانشمند آمريكايي را مسلمان كرد
معجزه خداوند در قرآن کریم باعث شد که یک دانشمند مشهور آمریکایی به دین اسلام بگرود .

به گزارش پایگاه خبری تقریب به نقل از مجله "المجتمع"، تیمی ازدانشمندان آمریکایی دریافتند که برخی ازگیاهان استوایی فرکانس هایی ما فوق صوت از خود صادرمی کنند که به وسیله دستگاه های پیشرفته علمی ثبت شده است .
دانشمندانی که حدود سه سال به تحقیق و مطالعه این وضعیت حیرت آور پرداختند، دریافتند که این پلس های ( PLUS)ما فوق صوت به الکتریسته نوری تبدیل شده و بیش از صد مرتبه در ثانیه تکرار می شوند .

یک تیم آمریکایی این آزمایش را در برابر یک گروه علمی در انگلیس انجام دادند که در بین این گروپ، یک دانشمند مسلمان هندی الاصل نیز قرار داشت.

بعد از ۵ روز آزمایش، گروپ انگلیسی ازاین مسئله بسیار شگفت زده شدند ولی دانشمند مسلمان انگلیسی گفت : ما مسلمانان این مسئله را در ۱۴۰۰سال پیش تفسیر کرده ایم. دانشمندان از این سخن وی بسیار حیرت زده شدند و اصرار کردند که آن را برایشان شرح دهد. دانشمند مسلمان این آیه قران را قرائت کرد:"وهیچ موجودی نیست جز آنکه او را به پاکی می ستاید ولی شما ذکر تسبیحشان را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است ".

زمانی که اسم جلاله "الله " بلند شد ، پلس های( PULS)مافوق صوت به الکتریسیته نوری تبدیل و بر روی مانیتورها ظاهر گشت.

پروفسور" ولیام براون"، مسئول این تیم تحقیقاتی با این دانشمند مسلمان برای شناخت دین اسلام به گفت و گو پرداخت و دانشمند مسلمان برای وی دین اسلام را تشریح کرده ویک جلد قرآن مجید به همراه تفسیر آن به زبان انگلیسی را به وی اعطاء کرد .

پروفیسر براون کلمهٔ شهادت را گفت و مسلمان شد. خوشا بحا ل ایشان.

علمی که ترا گره گشاید به طلب
زان پیش که از تو جان برآید به طلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید به طلب
مولانا



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 5:40 | |







هیجان

مأیوس میشوی هیجانت- اگر منم
سهم کمی ست کل جهانت، اگر منم
کم کم میان درد خودت پیر میشوی
گل واژه های شعر جوانت ،اگر منم
داری برای من! به هدر میروی عزیز؟
در پشت اشک های روانت، اگر منم
غیر از عذاب هیچ نصیبم نمیکند
معنای چهره ی نگرانت اگر منم
پنهان نبوده راز نهانم، اگر تویی
افشا شدست راز نهانت، اگر منم
بگذار بعد مرگ و بخوان بر مزار من
اسمی که مانده توی دهانت، اگر منم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 5:16 | |







چشم

رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد

شب می دود به مرز شباهت نمی رسد

من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت

خورشیدهم به صورت ماهت نمی رسد

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 5:15 | |







مادر !


اسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظهء خیلی کوتاه روح مادر گردی ؟ صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هــر گز من برای اینکار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مــه و خورشید به پهنای زمان کم دارد . خاک را پرسیدم می توانی ایا دل مادر گردی آسمان شوی و خرمن اختر گردی ؟ گقت نی نی هرگز من برای اینکار بوستان کار دارم در دلم گنج نهان کم دارم. این جهان را گفتم هستی کون و مکان را گفتم می توانی آیا لفظ مادر گردی همهء رفعت را ، همهء عزت را همهء شوکت را بهر یک ثانیه بســتر گردی ؟ گفت نی نی هرگز من برای این کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت و شوکت کم دارم عزت و نام و نشان کم دارم ... آن چهان گفتم می توانی لحظهء دامن مادر باشی
مهــد رحمت شوی و سخت معطر باشی گفت نی نی هرگز من برای این کار باغ رنگین چنان کار دارم آنچه در سینه مادر بود آن کم دارم ... روی کردم با بحر گفتم او را آیا می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه پای تا سر همه مادر گردی ، عشق را موج شوی مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی . گفت نی نی هرگز من برای اینکار بیکران بودن را بیکران کم دارم ، ناقص و محدودم ، بهر این کار بزرگ قطره بیش نیستم طاقت و تاب و توان کم دارم... صبحدم را پرسیدم می توانی آیا لب مادر گردی عسل و قند بریزد از تو لحظهء خرف زدن ، جان شوی ، عشق شوی مهر شوی زرگردل گفت نی نی هر گز گل لبخند که روید ز لبان مادر به بهار دگر نتوان یافت . در بهشت دگری نتوان جست ، من از آن آب حیات ، من از آن لذت جان که بود خندهء او چشمهء آن من از آن محرومم ، خنده من خالیست ز آن سپیده که دمد از افق خندهء او ، خندهء او روح است خندهء او جان است . چان روزم من اگر ، لذت جان کم دارم ، روح نورم اگر ، روح و روان کم دارم ... کردم از علم سوال می توانی آیا معنی مادر را بهر من شرح دهی گفت نی نی هزگز من برای اینکار منطق و فلسفه و عقل و زبان کار دارم ، قدرت و شرح و بیان کار دارم... در پی عشق شدم در آینهء او چهره مادر بینم . دیدم او مادر بود دیدم او در دل عطر ، دیدم او را در تپش قلب چمن ، دیدم او را
لحظهء روـیدن باغ از دل سبزترین فضل بهار ، دیدم او لحظهء پر زدن پروانه در چمنزار دل انگیزترین زیبایی بلکه او در همه عالم خوبی ، همهء رعنایی همه جا پیدا بود ، همه جاپیدا بود . ای مادر عزیز همه وقت و همه جا فدای تو .

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 5:14 | |







عشق چیس؟

عشق یعنی مستی دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی دلبستگی

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 5:9 | |







قلب مادر

«قلب مادر»

هر بار این شعر را میخوانم باز گریه ام میگیرد. میگویند مادر نشدی تا ببینی که یک مادر چه میکشد! ولی هر بار با خواندن این شعر من ان میکشم که او کشید.

داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پيغام
كه كند مـــــــــــــادر تو با من جنگ

هر كجا بيندم از دور كـــــــــــــــــند
چهره پر چين و جبين پــــــر آژنگ

با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند
بر دل نازك من تير خــــــــــــدنگ

از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد كند
همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ

مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست
شهد در كام من وتست شـــــــــرنگ

نشوم يك دل و يك رنگ تــــــو را
تا نسازي دل او از خــــــــون رنگ

گر تو خواهي به وصالم بــــــــرسي
بايد اين ساعت بي خـــوف و درنگ

روي و سينه ي تنــــــــــــگش بدري
دل برون آري از آن سينـه ي تــنگ

گـــــــــرم وخونين به منش باز آري
تا بـــــــرد زآينه ي قلبــــــــــم زنگ

عــــــــاشق بي خـــــــــــرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بي عصمت و نــنگ

حــــــــرمت مادري از يـــــــاد ببرد
خيره از بـــــــــــاده و ديوانه زبنگ

رفت و مـــــــــادر را افكند به خاك
سينه بـــــــدريد و دل آورد به چنگ

قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود
دل مـــــــــادر به كفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمــــــــــين
و انـــــــــدكي سوده شد او را آرنگ

وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بي فــــــــــــرهنگ

از زمين باز چو برخـــــــاست نمود
پي بــــــــــــــــــــــرداشتن آن آهنگ

ديد كز آن دل آغشته به خـــــــــــون
آيد آهسته بـــــــــــــــرون اين آهنگ

آه دست پسرم يافت خــــــــــــــراش
آه پاي پسرم خــــــــــــورد به سنگ

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 21:7 | |







انتظار

از تو انتظار نداشتم بشي رام سرنوشت
منو بفرستي جهنم خودت بري بهشت
از تو انتظار نداشتم که ازم دوري کني
همه محبتارو از رو مجبوري کني
از تو انتظار نداشتم که بشي مثل همه
هميشه ميگفتم از تو هر چي خوب بگم کمه..



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 10:43 | |







عمری دلم.....

                                                                      عمری دلم                                                                
عمری دلم به ناوک نازدنشانه بود
جان دادنم بخاک درت رایگانه بود

یکدم وصالیار ندیدم به عمر خویش

باآنکه آرزوی دلم جاویدانه بود

رفتم که قصد خویش بگیرم زدام زلف
افسوس روی دل من درمیانه بود

 

آن روز هاچی شد که غم یار داشتم
یادش بخیر بادچی زیبا زمانه بود

پرسیدم ازکسی که دلم را ندیده ی؟
گفتابگریه ازپی شوخی روانه بود

این پیچ و تاب کاکلم در فشانی تو
یعنی برای مرغ دلم آشیانه بود

یاد آن زمان که من دل صد پاره داشتم
برزلف تاب دارکسی همچون شانه بود

من طفل نیستم که به حلواخورم فریب
این عزر سر سری که نمودی بهانه بود

در خواب ناز رفته ی ای نازنین چرا؟
این عرز وحال خویش گویا فسانه بود؟

"عشقری"

 


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 10:6 | |







خواب میبینم

هر شب خواب می بینم
سقوط می کنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه ی آن
خم می شوی و دستم را می گیری
سقوط می کنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند.

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 9:48 | |







با خدا درد و دل میکردم

یه شب داشتم با خدا درد و دل میکردم

ازم خواست این کلمه هارو بنویسم ...

دلتنگی

عشق

ایمان

باور

تنهایی

ماندن

محبت

وابستگی

اعتماد

خیانت

و اون رفطه ...


وقتی رفطن رو نوشتم خداجون تنبیهم کردکه ۲۰ بار بنویسم رفطن.

منم ۲۰ بار نوشتم ... رفطن رفطن رفطن رفطن رفطن رفطن همینطور ۲۰

بارنوشتم ... خدا گفت بازم اشتباه مینویسی میدونی یعنی هنوز به رفتنش

باور نداری. دوباره تنبیهم کرد که درست بنویسم این بار نوشتم رفتن رفتن

رفتن ... ولی دستام یخ کرده بود ، داشتم میلرزیدم ، بغض گلومو گرفته بود

چشام خیس شده بود ... بعد اینکه درستشو نوشتم اما خدا گفت نه هنوز

یاد نگرفتی رفتن رو درست بنویسی چون رفتنش رو باور نکردی هنوز...!

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 9:46 | |



صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 35 صفحه بعد