اسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظهء خیلی کوتاه روح مادر گردی ؟ صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هــر گز من برای اینکار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مــه و خورشید به پهنای زمان کم دارد . خاک را پرسیدم می توانی ایا دل مادر گردی آسمان شوی و خرمن اختر گردی ؟ گقت نی نی هرگز من برای اینکار بوستان کار دارم در دلم گنج نهان کم دارم. این جهان را گفتم هستی کون و مکان را گفتم می توانی آیا لفظ مادر گردی همهء رفعت را ، همهء عزت را همهء شوکت را بهر یک ثانیه بســتر گردی ؟ گفت نی نی هرگز من برای این کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت و شوکت کم دارم عزت و نام و نشان کم دارم ... آن چهان گفتم می توانی لحظهء دامن مادر باشی
مهــد رحمت شوی و سخت معطر باشی گفت نی نی هرگز من برای این کار باغ رنگین چنان کار دارم آنچه در سینه مادر بود آن کم دارم ... روی کردم با بحر گفتم او را آیا می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه پای تا سر همه مادر گردی ، عشق را موج شوی مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی . گفت نی نی هرگز من برای اینکار بیکران بودن را بیکران کم دارم ، ناقص و محدودم ، بهر این کار بزرگ قطره بیش نیستم طاقت و تاب و توان کم دارم... صبحدم را پرسیدم می توانی آیا لب مادر گردی عسل و قند بریزد از تو لحظهء خرف زدن ، جان شوی ، عشق شوی مهر شوی زرگردل گفت نی نی هر گز گل لبخند که روید ز لبان مادر به بهار دگر نتوان یافت . در بهشت دگری نتوان جست ، من از آن آب حیات ، من از آن لذت جان که بود خندهء او چشمهء آن من از آن محرومم ، خنده من خالیست ز آن سپیده که دمد از افق خندهء او ، خندهء او روح است خندهء او جان است . چان روزم من اگر ، لذت جان کم دارم ، روح نورم اگر ، روح و روان کم دارم ... کردم از علم سوال می توانی آیا معنی مادر را بهر من شرح دهی گفت نی نی هزگز من برای اینکار منطق و فلسفه و عقل و زبان کار دارم ، قدرت و شرح و بیان کار دارم... در پی عشق شدم در آینهء او چهره مادر بینم . دیدم او مادر بود دیدم او در دل عطر ، دیدم او را در تپش قلب چمن ، دیدم او را
لحظهء روـیدن باغ از دل سبزترین فضل بهار ، دیدم او لحظهء پر زدن پروانه در چمنزار دل انگیزترین زیبایی بلکه او در همه عالم خوبی ، همهء رعنایی همه جا پیدا بود ، همه جاپیدا بود . ای مادر عزیز همه وقت و همه جا فدای تو .