نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





رویا

رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟

این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند

پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو

قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟

این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم

باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند

بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود

آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند

با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم

طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند

شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم

فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:7 | |







عشق

عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است.
عشق گوش کردن نيست بلکه درك كردن است.
عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است.
عشق جا زدن و کنار کشيدن نيست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 12:6 | |







کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

 

 
 
 
 
 
 
ر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:30 | |







روز اول

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...

روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...

هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...

ماه بعد شانسی به دلم نشستی

و

حالا سالهاست یواشکی دوست دارم



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:22 | |







فکاهی بکو نر واری! شیرواری! افغان دلیر واری! او جانا توکه فکاهی نکویی خی کی بکوییه هه؟ گوربچوف! اوباما! سرکوزی! فکاهی رایکان فکاهی رایکان. خیره که انترنت مه خارجی است. خیره که فکاهی های مه تکراری است. اما دلم مه خو افغانی است نی ؟ فکاهی مه ...ادامه ...
فکاهی بکو نر واری! شیرواری! افغان دلیر واری! او جانا توکه فکاهی نکویی خی کی بکوییه هه؟ گوربچوف! اوباما! سرکوزی! فکاهی رایکان فکاهی رایکان. خیره که انترنت مه خارجی است. خیره که فکاهی های مه تکراری است. اما دلم مه خو افغانی است نی ؟ فکاهی مه خو خنده دار است نی؟ .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
توجه! توجه! لایک از یادتان نره.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:49 | |







فریاد

فریاد بسی کردم و فریاد رسی نیست
در شهر بسی گشتم و امداد رسی نیست
فریاد بسی کردم و فریاد رسی نیست
در شهر بسی گشتم و امداد رسی نیست

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:42 | |







ساقی

مست شدم ساقی، مست شدم ساقی
مستم از می بکن ای ساقی زيبا امشب
قد بر افراز و بکن ولوله بر پا امشب
ساقيا مست ز يک جرعه شرابم کردی
ريز يک جرعه ی ديگر که کبابم کردی
شراب ارغوانی ريز در جام
که با هم سر کشيم آرام آرام
محتسب بيخبر آمد به می و مينا زد
سنگ بر سينه ی ما و همگی دنيا زد
بگو با يار کار مشکل من
پياله سازد از آب و گل من
محتسب ما همه را دست و سر و پا شکند
ای خوش آن سر که بجای سر مينا شکند
خريدار ميم هر جا که هستم
که من تا زنده ام می می پرستم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:35 | |







باور کن................

باور کن که گاه گاه ناخودگاه صدای تو را میشنوم...اواز دلنشینت هنوز در کنارم باقیست...میدانی تا چه حد دوست دارم؟؟؟ای کاش رودی بودم که از کوه های محبت سرچشمه میگرفتم و باغ اشنایی عشقت را سیراب میکردم...
ای کاش دریایی بودم تا کران ادامه داشتم و ای کاش صدفی بودم که مروارید عشق تو را در دل می پروراندم...

صدای باد را بشنو،که اواز کهنه و غمگین خود را میخواند...روزی که تو را ترک میکنم برایم گریه نکن، زیرا در راهی که میروم قلبم خواهد شکست و من امروز شاهدم به ویرانی خویش...

 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:25 | |







فصل گل

هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم، خطه ی ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
بند دو
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل، بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
بند سه
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر افغان
ما را نگذارند به یک خانه ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ
بند چهار
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ
بند پنج
از دست عدو ناله ی من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
بند شش
عارف ز ازل، تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کس دست، چو خیام نداده است
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:21 | |







گر..........

گر دولت و بخت باشد و روزبهی
در پای تو سر ببازم ای سرو سهی
سهلست که من در قدمت خاک شوم
ترسم که تو پای بر سر من ننهی


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:16 | |







{عقل جان}

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:11 | |







{سخن من تو باتو میگویم}

 

    

 

          

 

 

سخن من باتو میگویم که میدانی زبانم را

 

 

 

 

              وحتا واژه   های تیت و   پاشانی  روانم را

 

 

 

 

                                                

 

 

 

 

                                                                 سخن من باتو میگویم که کس جزتو نمیداند 

 

 

 

 

                                                                   غریبی های  پیداو     غمستان   نهانم را  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                  از آن روزیکه عکاسی درون خانه تنهاشد

 

 

 

 

                  از آن شامیکه شکوری صدازد آسمانم را

 

 

 

 

                                                                ازآن شعری که در دیوان فریادم   مکرر   شد

 

 

 

 

                                                                از آن بیتی که  زندانی  غو غاکرده  جانم را

 

 

 

 

                  از آن برگی که روی شانه ام رنگ صدامیشد

 

 

 

 

                   بها رانه    گلوی    آرزو های    جوانم  را

 

 

 

 

                                                                درون ذهن آینه سخن  تا باتو   میگویم

 

                                                                زه هر سو میوزد دستی که بر بندت دهانم را

                                                               


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 15:40 | |







مردی نماز خوان!

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نماز بخواند.لباس پوشید و راهی مسجد شد.در راه،زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.او بلند شد،خود را تکان داد و به خانه برگشت.لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد که در همان نقطه،مجدداً زمین خورد!او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.در راه ،با مردی که چراغ در دست داشت ،برخورد کرد و نامش را پرسید مرد پاسخ داد:«من دیدم شما در راه مسجد دو بار زمین افتادید،از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.»مرد اول از او بسیار تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.همین که به مسجد رسیدند،مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند اما مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد.مرد اول درخواستش را دو بار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید.مرد اول سؤال کرد که چرا او نمیخواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.مرد دوم پاسخ داد:«من شیطان هستم.»مرد اول با شنیدن این جواب، تعجب کرد. ...شیطان در ادامه توضیح داد:«من تو را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردنت شدم.وقتی به خانه رفتی،خودت را تمیز کردی و به مسجد برگشتی،خدا هم گناهانت را بخشید.من برای بار دوم باعث زمین خوردن تو شدم اما آن هم،تو را تشویق به ماندن در خانه نکرد،بلکه سریعتر به راه مسجد برگشتی .به همین خاطر،خدا هم گناهان افراد خانواده ات را بخشید.من ترسیدم که اگر یکبار دیگر باعث زمین خوردنت شوم،آنگاه خدا گناهان افراد دهکده ات را هم خواهد بخشید بنابراین آمدم تا از سالم رساندن تو به خانه خدا مطمئن شوم!»
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 15:34 | |







روش های آرام سازی ذهن



با رعایت توصیه‌هایی بسیار ساده می‌توانید همواره زندگی سالم و شادابی داشته باشید. این توصیه‌ها می‌تواند برای هر سن و سالی مفید باشد. به یاد داشته باشید که هیچ وقت برای اصلاح و بهبود روش زندگی دیر نیست.
زمانی که دچار استرش یا اضطراب و دلشوره می‌شوید اقدامات زیر را انجام دهید:
- درخواست کمک از دیگران در صورت نیاز
- مشغول شدن به انجام کاری ترجیحا کار مورد علاقه مانند کتاب خواندن، باغبانی و …
- صحبت کردن با دوستان و اقوام و دیدار با دوستان و آشنایان
- خارج شدن از خانه برای مدت کوتاه و یا قدم زدن در پارک
- ورزش کردن
- انجام تمرینات آرام سازی: در این تمرین، عضلات به ترتیب از سر به طرف پا یا برعکس سفت می‌شود ۱۰ تا ۱۵ ثانیه در این حالت نگه داشته و بعد به آرامی شل می‌شود. این سفت و شل شدن عضلات تاثیر خوبی بر آرامش ذهن می‌گذارد.
روش تمرینات آرام‌سازی
- ابتدا به یک مکان خلوت بروید، روی صندلی بنشینید و پشت خود را صاف نگه دارید. کف پاها را روی زمین بگذارید و دست‌ها را روی ران قرار دهید.
- ابروها را تا جایی که می‌توانید به طرف بالا بکشید و
در این حالت نگه دارید و سپس به آهستگی رها کنید.
- چشم‌ها را محکم ببندید و پلک‌ها را روی هم فشار دهید و در این حالت نگه دارید. سپس به آهستگی چشم‌ها را باز کنید.
- زبان خود را به سقف دهان فشار دهید آن را چند ثانیه نگه دارید و سپس به آهستگی رها کنید.
- دندان‌های خود را به سقف دهان فشار دهید. آن را چند ثانیه نگه دارید و سپس به آهستگی رها کنید. در صورتی که دندان مصنوعی دارید این حرکت را انجام ندهید.
- لب‌ها را به هم فشار دهید و چروک کنید. چند ثانیه نگه دارید و سپس به آهستگی رها کنید.
- شانه‌ها را بالا بکشید و سفت نگه دارید و سپس به آهستگی رها کنید.
- دست راست را مشت کنید و ساعد را روی بازو خم کنید و محکم فشار دهید. در این حالت نگه دارید و سپس به آهستگی رها کنید. این حرکت را با دست چپ نیز انجام دهید. یک نفس عمیق بکشید و ریه خود را از هوا پر کنید و نفس خود را حبس کنید و در این حالت به شکم خود فشار آورید. سپس به آهستگی نفس خود را بیرون دهید و ریه را کاملا خالی کنید.
- کتف‌ها را تا جایی که می‌توانید به عقب ببرید و فشار دهید و در
این حالت سفت نگه دارید، سپس به آرامی رها کنید.
- پای راست را صاف نگه دارید و پنجه پا را به طرف بیرون بکشید و در این حالت نگه دارید. بعد پنجه پا را به طرف خود خم کنید و پا را سفت در این حالت نگه دارید. سپس به آهستگی پا را زمین بگذارید. این حرکت را با پای چپ تکرار کنید.
- زانوی راست را خم کنید و ران را تا جایی
 
 
که می‌توانید بالا بیاورید و سفت نگه دارید، سپس
 
 
 

به آهستگی پا را زمین بگذارید. این حرکت را با پای چپ تکرار کنید.

 


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:14 | |







می خواهم برایت بنویسم ...

اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی ...؟
یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم ...؟
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود ؟ یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی ؟ یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد ... آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم ... اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم، دادستان تو را مقصر نداند و بر زودباوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم ؛ به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه! نه!

شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید ...، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود.
عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای " دوست داشتن " را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی... از من بریدی و از این آشیان پریدی...

ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم...
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم ...
انتظار باز آمدنت، بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن...
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختن...
امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.
امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، " من " اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...
که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:9 | |







سوانح امیر علی شیرنوائی

 

امیرعلی شیر نوایی مردی نیکوصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسیاری به دو زبان فارسی-دری و ترکی جغتایی دارد به همین جهت مشهور به " ذوللسانین " بود.
تخلص او در اشعار ترکی " نوائی " و در اشعار فارسی " فانی " یا " فنائی " است.

او در سال 855 خور
شیدی با سلطان حسین میرزا پادشاه تیموری هرات به استقبال از کشف آرامگاه حضرت علی کرم الله وجهه خلیفه چهارم اسلام و یک عده ی از علما و فضلا , مهندسین و معماران آن وارد شهر فعلی مزار شریف شدند و تهداب روضه شریف را گذاشتند .
شکل گیری مزارشریف به حیث یک شهر درآن سال آغاز گردید. قبل بر آن موقعیت فعلی مزارشریف دهکده ی کوچکی بود که به علت نبود آب و امکانات زراعتی , زنده گی در آن میسر نبود .

امیر علی شیرنوایی در سال 844 ه‍جری قمری در هرات زاده شد و در سال 906 یا 907 هجری قم
ری درگذشت.

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:3 | |







هتـرین راهـکارهای کاربـردی برای مـطالـعه

آمارها نشان داده که ذهن انسان در زمان های کوتاه و مکرر بسیار متمرکزتر از زمان های طولانی عمل می کند. بنابراین حتی اگر فقط ده دقیقه برای درس خواندن فرصت دارید، آن را به فواصل زمانی کوتاهتر تقسیم کنید. همچنین بهتر است پس از هر ده دقیقه درس خواندن به خودتان استراحت بدهید. از آنجا که مغز انسان به منظور ساخت پروتئین و تجدید نیرو به زمان نیازمند است، این روش کارایی بسیاری دارد. زمان استراحت به مغز فرصت جذب آموخته ها را می دهد، در مقابل درس خواندن برای مدت زمان طولانی نه تنها کسالت آور است بلکه باعث خستگی، ایجاد استرس و گیج شدن می شود، در نتیجه قدرت یادگیری را کاهش می دهد.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:5 | |







جوان ترین استاد دانشگاه

آلیا صبور(Alia Sabur)دختر ایرانی جوان ترین استاد دانشگاه در جهان میباشد،نام او در تاریخ ۱۹ فوریه ۲۰۰۸ در کتاب رکوردهای جهانی گینس نوشته شد و پس از ۲۹۱ سال رکورد آقای کولین مک‌لورین(Colin Maclaurin)زاده فوریه ۱۶۹۸رکورددار پیشین را شکست.
او در سال ۱۳۶۷ خورشیدی برابر ۱۹۸۹، در شهر نیویورک زاده شد.
این دختر ایرانی تبار بطور تمام وقت در دانشگاه نیویورک تدریس می‌کند و به عنوان یک نابغه نام خود را در ردیف جوان‌ ترین استاد دانشگاه های معتبر جهان در کتاب رکوردهای گینس ثبت نموده است . رکوردار قبلی جوان‌ترین پروفسور دانشگاه های جهان متعلق به یک فیزیکدان اسکاتلندی بنام کولین مک لورین(Colin Maclaurin) که شاگرد اسحاق نیوتن بود و در سال ۱۷۱۷ میلادی (۲۹۱ سال پیش) در سن ۱۹ سال و ۷ ماهگی این رتبه علمی را کسب کرده بود .آلیا صبور”در هشت ماهگی خواندن را آغاز کرد و از صنف چهارم ابتدایی به کالج رفت تا در سطح کارشناسی ریاضیات کاربردی بخواند .
آلیا صبور :: Alia Sabur
فقط سه روز مانده بود نوزده ساله شود که برای تدریس در دانشگاه کنکوک ، سئول ، کره جنوبی پذیرفته شد . وی تا ماه قبل در دانشگاه دروس فیزیک دانشگاه کنکوک تدریس می‌کرد و در حال حاضر ، ریاضی و فیزیک را در دانشگاه جنوبی ایالت نیواورلند تدریس می‌کند . او یکی از دلایل ترک دانشگاه سئول را مشکل سخن گفتن به زبان کره‌ای بیان کرده است.


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 12:48 | |