نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دلم گرم است


و حالا مي فهمم كه تنهايي بزرگترين نعمت است آزاد و رها بودن رها از هر حسي و كسي و چيزي تنها كه باشي آنوقت مي فهمي آسمان آبيست وبرفهاي خيابانها سپيدند چون يا چشمانت آسمان را مي نگرد و يا زمين را ديگر مجبور نيستي چشمت را به چشم كسي خيره كني تا باورت كند...ديگر هر لحظه و هر آن منتظر كسي نيستي تا با حرفهايش قلبت را به لرزه در آورد ..ديگر بدون هيچ فكري آسوده مي خوابي وبيخيالتر از هر وقتي از خواب بر مي خيزي
بدون آنكه دلت جاي كس ديگري باشد...دلت كه خالي باشد ديگر هيچ دلشوره اي هم نداري ...هيچ دلتنگي هم نداري ..خودت هستي و دنياي خودت ...



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 10:33 | |







دلم..........

دلم تنگ است برای در کنارت بودن دلم تنگ است برای خیره شدن در چشمانت.نازنینم نمیدانی که شبها تا سحر به یاد روزهایی که در کنار هم بودیم و درد دل میکردیم اشک میریزم نمیدانی که دیداری دوباره در وجودم آتش عشقت را برانگیخته است نمیدانی چندین برابر از قبل به قلب مهربان و عاشقت وابسته شده ام و باری دیگر عهد سوختن و ماندن را به تو دادم
هنوز رنگ چشمانت در خاطرم مانده و زنگ صدایت در گوشم زمزمه میکندانتظار به پایان رسید و تو را از نزدیک تماشا کردم و به محبتت آمیخته شدم ای پاکترین احساس به یادت آنقدر از اعماق وجود اشک خواهم ریخت تا تو را دوباره ببینم و تو را باری دیگر در آغوش بکشم و باری دیگر دستان گرمت را بفشارم و با همان دستها صورتم را نوازش دهی.نمیدانی که چقدر دلتنگم عزیزم چقدر.میخوام در کنارم باشی تا این دلتنگی را احساس کنی.دوریت برام خیلی سخت ودرد آور هست .میخواهم برای همیشه وتا زنده هستم در کنارت باشم ونفس های گرمت را احساس کنم.
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 20:20 | |







تمنای قلب...............


عزیزم دوباره این دل زخم خورده من یاد روی ترا میکند وبد جور برای دیدنت بی تاب وبیقراره طوریکه آرام کردنش امر غیر ممکن شده واشک هم به کمک این دل بیقرار آمده واورا همراهی ویاری میکند وچشمانم مانند هوای بارانی آسمان اینجا میبارد مثل اینکه با آسمان مسابقه گذاشته آسمان دلش برای آفتاب گرم وسوزان تنگ ودل منهم برای تو تنگ شده است چون شانه های آسمان امروز برای دلتنگی آفتاب به لرزه نیفتاد ولی شانه های من ازشدت گریه های دلتنگی برای تو مثل بید مجنون میلرزد عزیزم نا خود آگاه به یاد آخرین دیدارمان افتادک که من رفتنت را ازچشمهایت خواندم ولی باور نکردم وقتی بهت گفتم گفتی من اشتباه میکنم تو هرگز رفیق نیمه راه عشق من نخواهی بود حالا نمیدانم تراچه شده که همه ی خاطراتمون را ازیاد بردی وازمن گذشتی نگو که چنین نیست ومن اشتباه میکنم تو خود بهتر میدانی که من بی هیچ دریغی وجودم را تکیه گاه عشقت کرده بودم ومیگفتی تا آخرین نفس با من میمانی ولی ظاهرا گفته خودت هم درعمل قبول نداشتی گلم نگو که چنین نیست ومن سخت دراشتباه هستم ایکاش زیر باران عشقت هرگز غسل تعمهید نکرده بودم هرچند مثل روز برایم روشنه روزی برخواهی گشت وقصه عشق من وتو هرگز تمام شدنی نیست ولی ترسم ازاین هست که خیلی دیر برگردی خیلی دیر دلم شور میزند نه برای خودم برای روزی که توپشیمان میشوی ودیر شده ودچار عذاب وجدان سختی میگردی که با من ناخواسته جفا کردی وتمام وجودم را به آتش کشیدی با رفتنت با کردارت میترسم ؟آنروز دیگه آرزوی بهشت رفتنت را هم فراموش کنی مگه نه اینکه خودت گفتی عشق بین من وتو ازازل گناه بوده وتو دوست نداری بخاطر عشقمان به جهنم بروی ودرمقابل خدا شرمنده شوی ومن تنهایی به جهنم فکر کنم ومنهم تسلیم تصمیم تو شدم میدانی چرا چون ترا تا بی نهایت دوست دارم وخواهم داشت بخاطر تو زجر دنیا را به جون خریدم حال که ازتو نشانی ندارم چقدر نامهربان شدی ! من ازتو هیچ نخواستم فقط عشق ومهربانی ومحبتت را خواستار بودم که فکر نمیکنم خواسته نابجا وزیادی باشد من برای دیدنت مرگ را درآغوش خواهم گرفت فقط بگو که می آیی ! ای تویی که هنوز نفس من هستی هرچند من برای تو دیگه وجودندارم زیرا فکر کردی اگر با من بمانی باید مثل من میسوختی ولی عزیزم من همیشه چشم براهت خواهم ماند چون زندگیم را بی تو باخته ام وبا غروب عشق تو غروب کردم وباغ پائیزی من رو به اتمام است وبی تو ازدنیا بیزارم ویکروز با تو بودن ؛ با تو رفتن وبا تو ماندن منتهای آرزوی من است هرجا باشی وهرجا باشم نگاه مهربان دو چشمان زیبایت را یاد نخواهم برد میدانی با رفتنت تمام قصه های زندگی من به آخر رسید اگر درخواب این کابوس را می دیدم باور کن می پوسیدم بی تو مانند خورشیدی می مانم که محکوم به فانوس میباشد دلم بی تو پراز ایکاش وافسوس شده وازشدت بغض به ناقوس کلیسا می ماند که بالاجبار مارش عزا را مینوازد بی تو من مایوس مایوسم دراین دنیا بارها ازخودم سوال کردم ازخودم پرسیدم وجوابی پیدا نکردم که چرا به جای اینکه دراین تنهایی ودرد ومات به دادم برسی منو تنها گذاشتی واقعا به چه قیمتی گل من ؟ تو به چه قیمتی ازمن وعشق پاک من گذشتی ومن را زیر لگدهایت له کردی وحکم اعدام عشق ودل من را صادر کردی هرچند میدانم جرم دوست داشتن بی اندازه تو بود چون دیگه من را دوست نداشتی که به زور ازخونه دلت بیرونم انداختی وتمام غرورم را له کردی ایکاش فقط ذره ای از غرورم برایم باقی گذاشته بودی تا بتوانمم درد جدایی را ومحکومیت این تنهایی وبیکسی که توسط قضاوت تو وقلب تو صادر شده است را تحمل کنم ایکاش با من خسته دل وبیکس وتنها میماندی تا درداین بیماری نالاعلاج وغم قلب شکسته ام را درمان میکردی چون تنها درد بی درمان دردهای من تو هستی بیا وبامن بمان برای همیشه چون آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر می میرم



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:52 | |







چشمانم

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند .دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند. پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند.چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد. قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد.دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد.احساسات پاک من چه گناهی کرده اند که باید اینک دروغین و پر از ریا باشند.زندگی ام چرا باید این همه پر از اضطراب و ترس و نا امیدی باشد.من چرا باید در این راه سخت و دشوار و پر از مانع قرار بگیرم و راهی برای بازگشت نداشته باشم.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:46 | |







بک شب.........

یک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم او گریه کرد می سوخت، من هم زغم شکستم در آن شب سیه رو، یادم به چشمت افتاد آن مستی نگاهت، بر روی چشمم افتاد آهسته اشکی آمد، پایین ز دیدگانم گویی به شعله آمد، شمع درون جانم آن قطره اشکم آخر، بر روی شمع لغزید خاموش گشت آنگه، دودی به ناز رقصید از طرح دود آن شمع، در آن سیاهی تار شعری نوشته می شد، آهسته روی دیوار :
دل می تپد به سینه، با یاد روی دلدار
هر جا که هستی یارم، باشد خدانگهدار



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:22 | |







آغوش

اغوشم را باز كرده ام برايت تشنه ام براي بوسيدم لبهايت بگذار لبهايت را به روي لبهايم
حرفي نميزنيم تا سكوت باشد بين من وتو وقلب مهربانت



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 18:49 | |







زندگی

از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
...
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
...
دلخسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آه ... کزین حصار دل آزار خسته ام
...
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
...
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
...
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

شعر زیبای "استاد محمد علی بهمنی"  مسیحا"
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:56 | |







تنهایم,مثل خودت خدایا...


ومن همچنان تنهایم واین تنهایی تاریک وتلخ راهیچ کس درک نمی کند,هنوزهم من درپیچ وخم نادانسته هایم پرسه می زنم,هنوزراه حلی برای این دلتنگی مرگ آور پیدانکرده ام...دریا هم امروز نتوانست ارامم کندهنوز نبودنت را در هیچ ثانیه ای نپذیرفته ام همنوا با آوای خروش موجها امروز خواستمت اما نیستی نبودی کی میای امروز اشکهایم را روانه دریا کرده ام
امروز همه فهمیدند یک دریا گریسته ام رسوایم نموده ای رسواترم کن که هنوز این درد تلخ برایم شیرین است گوش کن گوش کن اگر خوابم بیدارم نکن که من مست این خوابم مست این درد تلخ نبودنت عشرت وصال را به وقار سوختن فراقت نخواهم دادکه این درد را هیچگاه درک نکردام مرا دریاب که این دل بی تاب است لیلی کاسه شیر مجنون بشکست تو کاسه صبرم را نابود کن مرا دریاب که ثانیه هایم مملو از توست
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:51 | |







می وزد

می وزد نسیم پاییز به سوی قلبم ، میرسد پایان انتظار، ای باران عشق دوباره ببار…
پاییز و حال هوایش دیوانه میکند مرا ،به من احساسی تازه بده ای خدا
احساسی که با آن بتوانم آنچنان از پاییز بنویسم تا همه با خواندنش مثل من شوند
مثل من دیوانه پاییز و همیشه چشم انتظار…
چشم انتظار آمدنش ، بی قرار از راه رسیدنش
حال و هوای من در این روزهای پاییزی ، حالا وقت شکفتن غنچه های قلب من است حالا وقت سبز شدن رویاهای عاشقانه من استبهار من پاییز است ، لحظه طراوت و تازگی دنیای من همین پاییز است پاییز آمد و دلم بیشتر از همیشه عاشقش شد ، به عشق آمدنش چه انتظارها کشیدم ، نشستم در زیر باران زمستان ، دیدم بهار عاشقان ، بیقرار بودم در گرمای تابستان تا دوباره آمد فصل برگ ریزان…برگهای طلایی میریزد از درختان و این آغازیست برای سرسبزی درختان و این آغاز تولدیست از حالا تا پایان زمستان…طلوع میکنم با افتخار در میان این برگ ریزان ، تو نمیفهمی حال مرا در میان برگهای زرد درختان تو نمیفهمی اینک غرق چه رویایی ام ، تا پاییزی نباشی نمیفهمی اینک چه حالی ام…میوزد نسیم پاییز به سوی قلبم ….
آغازی دوباره ، جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ، این دنیا ،بدون پاییز زیبا نیست…
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:41 | |







فدای آن دل پاکت ، دلی از جنس محبت و عشق


حیف این دل است اگر بشکند ، اگر همدرد غم و غصه های دنیا شودحیف این دل است اگر نا امید شود ، اگر همنشین اشکهای بی گناهت شوددلت را اسیر بی وفاییها نکن ، همیشه آرام باش ، تا دلت نیز آرام باشددلت را در دام یک دل سیاه نینداز ، همیشه شاد باش ، تا دلت مثل یک شمع نسوزد ، مثل ستاره ای باشد درخشان ، مثل خورشید باشد همیشه تابان.مواظب دلت باش عزیزم ، قدر آن را بدان ، تو تنها همین دل را داری که اینک میتوانی به آن امید دهی ، رهایش کن از دام بی محبتی های این زمانه.اگر دلی شکست ، زندگی ویران میشود ، اگر اشک از چشمی آمد ، دل میسوزد آنگاه زندگی سرد و بی روح میشود.با دل ، یکرنگ باش تا با دلت مهربان باشند ، با دل ، وفادار باش ، تا دلت را بازیچه قرار ندهند.اگر میخواهی به قله خوشبختی برسی ، اگر میخواهی عاشق بمانی و هیچگاه شکست نخوری با دلی باش که قدر آن دل پاکت را بداند ، مواظب دلت باش ، دلت را به آتش نکشند ، آن را در دره غمها رها نکنند و کاری نکنند که تو از بازی روزگار خسته شوی .در این زمانه دلهای بی وفا فراوان است ، گونه ها پریشان است ، چشمها گریان است ، مواظب دلت باش عزیزم ، دلت را در حسرت آن روزهای شیرین نگذار.نگاهی به رنگ آبی آسمان ، دلی به وسعت عشق و آرامش آن لحظه های ناآرام، هوای خوب ، صدای دلنشین قلبهای خوشبخت و حضور در صحنه تکرارنشدنی زندگی ، مواظب دلت باش ، زندگی پر از کویر تشنه است ، آسمان گاه ابری و دلگرفته است ، لحظه ها همیشه آرام نیست ، گاه بی صدا و گاه به رنگ غروب در یک هوای ابریست.
اگر میخواهی در کمین غمهای روزگار نباشی ، دلت را به خدا بسپار ، زیرا اوست مهربانترین مهربانها ، دلت همیشه با او باشد ، دیگر نه غمی داری و نه لحظه تلخی، آن لحظه است که دلت همیشه در پناه حضرت عشق است.
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:31 | |







دست هایم

دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق
گرچه در کنارم نیستی اما امروز نیز مثل روزهای دیگر برایم روز عشق است.گرچه مرا تنها گذاشتی و رفتی اما هنوز در آسمان آبی عشق تنهای تنها پرواز میکنم.دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق گرچه در کنارم نیستی اما امروز نیز مثل روزهای دیگر برایم روز عشق است.گرچه مرا تنها گذاشتی و رفتی اما هنوز در آسمان آبی عشق تنهای تنها پرواز میکنم.نام مقدس تو هنوز در قلبم است ، به یادت هستم و تنها مانده ام به عشق آمدنت.گرچه آمدنت خیالی بیش نیست ، اما قلب خوش خیالم همیشه به تو امید دارد.سهم من از روز عشق قطره های اشکم است.دلم تنگ است ، کاش بودی تا مثل همه عاشقان که دست در دستان هم گذاشته اند و روز عشق را به هم تبریک میگویند ، تو نیز دستهای گرمت در دستانم بود و روز عشق را به تو از صمیم قلبم تبریک میگفتم.افسوس که نیستی و من امروز تنها باید جشن عشق را در قلب تنهایم برپا کنم
امروز باید بر سر خاکت بنشینم و زار و زار گریه کنم.چرا نیستی، چرا تنهایم، و چرا اینگونه در غم نبودنت گریانم؟هنوز هم عاشقم ، هنوز به عاشق بودنم افتخار میکنم و با وجود اینکه نیستی نام تو را از ته دل فریاد میزنم و میگویم دوستت دارم عزیزم.هر جا هستی صدای فریاد مرا بشنو و بدان که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد!
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:28 | |







به یادت هستم و تنها مانده ام به عشق آمدنت.


گرچه آمدنت خیالی بیش نیست ، اما قلب خوش خیالم همیشه به تو امید دارد.سهم من از روز عشق قطره های اشکم است.دلم تنگ است ، کاش بودی تا مثل همه عاشقان که دست در دستان هم گذاشته اند و روز عشق را به هم تبریک میگویند ، تو نیز دستهای گرمت در دستانم بود و روز عشق را به تو از صمیم قلبم تبریک میگفتم.افسوس که نیستی و من امروز تنها باید جشن عشق را در قلب تنهایم برپا کنم امروز باید بر سر خاکت بنشینم و زار و زار گریه کنم.چرا نیستی، چرا تنهایم، و چرا اینگونه در غم نبودنت گریانم؟هنوز هم عاشقم ، هنوز به عاشق بودنم افتخار میکنم و با وجود اینکه نیستی نام تو را از ته دل فریاد میزنم و میگویم دوستت دارم عزیزم.هر جا هستی صدای فریاد مرا بشنو و بدان که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد!دستهایم سرد سرد ، چشمهایم خیس خیس ، دلم از دلتنگی ات پریشان است، و تنها آرزویم دیدن چهره ماه تو است!گرچه در کنارم نیستی اما روزهای عشق همچنان میگذرد و مرا میسوزاند.دیگر به تنهایی عادت کرده ام ، دیگر از خدا تو را نمیخواهم و بازگشت تو را به سرزمین عشق محال میدانم.هر جا که هستی بدان که دوستت دارم و بدان که همیشه به عشق تو این زندگی سخت را سخت تر از گذشته سپری میکنم.آری امروز روز عاشقان است و من بر سر مزار عشق به عزایش نشسته ام.
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:24 | |







همشه

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کندهمیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگارامروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشدآن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد…تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ، همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ، اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ، میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:22 | |







عشق با تمام تلخی هایش ، شیرین است.


گرچه انتظار سخت است ، اما پایان انتظار ، آغاز زندگی است.آغاز عشق ، همیشه با تو بودن است، دلخوشی من با تو نفس کشیدن است،روز مرگ من ، لحظه ی بی تو بودن است.لحظه های خیس من ، به یاد تو ام در این غروب دلگیر و پر از غم.هنوز هم به یادت پر از احساسم ، هنوز هم به عشقت پر از امیدم هنوز با تو به رویاها میروم ، هنوز باور ندارم که دور از تو ام.
مدتهاست که با این دوری و فاصله ساخته ام ، تو نیستی که ببینی از غم نبودنت هنوز خودم را نباخته ام.بشنو صدای فریاد مرا ، ای خدا برسان به من یار مرا .هر روز مست تو ام ، در این حال مستی ، باز هم در غم دوری توام.دفترم پر از شده از بهانه های من ، چشمهایم پر شده از اشکهای من ، چگونه سر کنم بی تو این لحظه های دور از تو بودن را.عشق من هر جایی بدان که به یاد توام ، همیشه در آرزوی دیدن چهره ی ماه توام، من که هر شب می بینم چهره ات را در آسمان ، میبوسم گونه ی تو را از همینجا ، و مینشینم به انتظارت در مرز بین سرزمین تنهایی و دشت عاشقان
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:13 | |







از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...نگو که لایقم نیستی و میروی ،نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ،بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ،بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ،
از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند،در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ،تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...به قلب خود چاقو بزنم وداستان عشقم را تماماً دوستهایم بخوانندوببینند.
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:11 | |







لیلی نام دیگرآزادی است...


دنیاکه شروع شد زنجیرنداشت،خدادنیای بی زنجیرآفرید.آدم بود که زنجیرراساخت،شیطان کمکش کرد.دل زنجیرشد.عشق زنجیرشد.دنیاپراززنجیرشد.وآدمها
همه دیوانه زنجیری.خدادنیای بی زنجیرمی خواست،نام دنیای بی زنجیرامابهشت است.امتحان آدم همین جابود،دستهای شیطان پراززنجیربود.خداگفت:زنجیره ات راپاره کن.شایدنام زنجیرتوعشق است.یک نفرزنجیرهایش راپاره کرد.نامش رامجنون گذاشتند.مجنون امانه دیوانه بودونه زنجیری این نام راشیطان براوگذاشت.شیطان آدم رادرزنجیرمی خواست.لیلی مجنون رابی زنجیرمی خواست.لیلی می دانست خداچه می خواهد.لیلی کمک کردتامجنون زنجیرش راپاره کند. لیلیی زنجیرنبود.لیلی نمی خواست زنجیرباشد.لیلی ماند،زیرالیلی نام دیگرآزادی ست.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:8 | |







تویی همه زندگی ام


با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسدبا آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم،آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کردبا آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را....شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت راحالا میفهمم عشق چقدر زیباست....حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست...با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام همانگونه که میخواهی مال تو میشوم ...از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشم تو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشم با آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس ،تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس!تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنت با آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام....
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:49 | |







اوج احساس عشق


عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز،باز کن برایم آغوشت عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام...شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر....فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی ...
عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب توخوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،
همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم....عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت، تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را...احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت رادر میان گرفته ام با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم ...عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ، تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم.....
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:45 | |







عشق در قلب ما


هر شب مرا با خود میبری ،میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی هرشب مرا به اوج میبری ، میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بودما یکی شده ایم با هم ، همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من...همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ، یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست....دنیای زیبایی که درون آنم ، ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!ببین که حالم ، حال همیشگی نیست ، اینجا ، همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من...هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش ، نه اینکه فردا بیاید و بیخیال ما باش....گفته بودم که با تو نفس میگیرم ،گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ، رنگی به زیبایی چشمانت ،اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من...
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:42 | |







توهمان

تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم تو همان انتظاری که در نهایت به آن رسیدم تو همان ماه منی چه زیبا و نورانی که شبهای تیره و تار مرا نورانی کرد
گل من با آمدنت گلستان شد آن کویر تشنه ی قلب من تو همان شعری که با شنیدنش آرام میگیرد دل من چشمهای مست تو مثل عطر گلهای نرگس است به تو مدیونم ای خدااین مهربانترین فرشته ای بود که برایم فرستادی ای دنیای من چه بی انتهاست آن نگاهت نمیتوانم انتهای آن نگاه را ببینم به راستی که چه کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانت
تو همان آرزویی هستی که داشتم با خود میگفتم محال است به این آرزو برسم تو همان آرزوی دست نیافتنی منی که اینک در کنارمی مال منی عزیز دلمی قلبمی که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی جان میدهی زندگی میدهی خیلی دوستت دارم عزیزم



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:40 | |







قلبم

چه مغرورانه قلبم را به زنجیر کشیده ای چه بی رحمانه تازیانه ی غم بر چشمان گریانم می کوبی از چه دلخوشی گم شدنم در بیراهه ی زمان من که مدتهاست در سراب زندگی نفس می کشم من که مدتهاست از خودم هم گم شده ام می خواهی مرا به پرتگاه عدم نزدیک کنی من که مدتهاست در عدم بی راه و سرگردانم چه می خواهی؟ من قمار زندگی را باختم
تو می خواهی مرا مقهور و بی یاور تک و تنها ببینی من که مدتهاست در قلب خودم هم هم خانه ای کوچک ندارم تو چترم را ز من گیری که خیس و خسته مانم من که مدتهاست از خشکی و بی بارانی در عذابم من دو چشمم را به راه عشق دادم و تو می خواهی دو چشمم گره خورده به رد پای خاموش تو باشد دستانم را با طناب عادت بسته ای نمیدانی که دردهای من عادت ندارد بر دهانم مهر خاموشی زده ای من صدایم را به تقدیرم هدیه کردم تو نمی دانی بی تو ماندن و ماندن در این مرداب تنهایی همان تاوان سخت دل به راهت دادن است
تو عشقی و تمام هستی ات از انتقام عاشقان هست خوب می دانم تو هم بعد از من عاشق
دگر نیستی،نخواهی بود وتو ای خدای عشق، خالق عشق کم عذابم ده و جان بی توام را از تن بی همنفس گیر......
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:38 | |







اوج احساس عشق

اوج احساس عشق
عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز،باز کن برایم آغوشت عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام...شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر....فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی ...
عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب توخوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،
همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم....عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت، تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را...احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت رادر میان گرفته ام با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم ...عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ، تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم.....
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:24 | |







مهربانم

مهربانم
زیباترین احساساتم را با قلم عشق نثارت خواهم کردعطر آغوشت را دوست دارم
چرا که بوی بهترین یاسهای زندگی را برای من تداعی می کندصدای قلبت را دوست دارم
چرا که زیباتربن اهنگ زندگی را می نوازددست پر از مهرت را دوست دارم چرا که بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشدچشمانت را دوست دارم چرا که زیباترین مروارید های عالم در این صدفها نهفته است ای یاس سپید زندگی تو را در کدامین گلستان عشق بگذارم که طراوتت جاودانه باشداما نه،نمی شود تو را در گلستان زمان نهادچرا که هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی و مهربانی و صفا نیست پس تو را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهادکه سراسر از عشق تو لبریز است ای یاس سپیدامروز از فراز و نشیب روزها هنوزخانه قلبم از عشق تو گرم است ای جاودانه...



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:23 | |







چشمات

چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبایت شدزیبایی های دنیا از آمدن تو پیدا شد ، روزها گذشت و چهره زیبایت در آسمان دلم آفتابی شددریای زندگی به داشتن مرواریدی مثل تو می نازد ،همه زیبایی های دنیا با آمدن تو می آید و اینگونه زندگی با تو زیبا میشود ،اینگونه چشمانم با دیدن یکی مثل تو عاشق میشودو امروز روز میلاد دوباره تو است ، در این هوای ابری نیز خورشید در لابه لای ابرها به انتظار دیدن تو است...و این لحظه قشنگترین ساعت دنیاست ، و این ماه درخشانترین ماه دنیاست که تو را درون تصویر نورانی اش میبیندآمدی به دنیا و دنیا مات و مبهوت به تو مینگرد ،همه جا را سکوت فرا گرفته تا خدا صدای تو را بشنود
صدای دلنشین تو در لحظه شکفتنت ، عطر حضورت فرا گرفته همه زمین را...تو یک رویایی که حقیقت داشتنت معرکه است ،داشتن یکی مثل تو معجزه است ،امروز روز میلاد دوباره تو است و من خیلی خوشبختم از اینکه مال منی...جز این احساسات چیزی در دلم نمانده ، این هدیه تا آخر عمرم در دلم مانده که دوستت دارم و قلبت این شعر عاشقانه را تا آخرش خوانده ....شعری با عطر احساست ، به لطافت دستانت، به زیبایی چشمانت ، هدیه من به تو در روز میلادت تویی قطره بارانم که گلستان کرده ای باغ وجودم را و امروز یک روز مقدس است که مدتها به انتظار آمدنش نشستم ...عشق من منتظرم بیایی تا عاشقانه تو را در آغوش بگیرم و بفشارم تو را ،تا بگویم خیلی دوستت دارم و بگیرم دستانت را ، تا بگویم تا ابد مال منی و ببوسم لبهایت را ، تا احساسم را به تو هدیه دهم و تبریک بگویم روز تولدت را.... تولدت مبارک عشق من....
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:21 | |







شعر بی پایان من


رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی شکست شیشه غمها،شد روزگارم مثل آن روزها،روزهایی که با تو بودم و تو در کنارم،مگر اینکه این روزها تنها از درد دلتنگی بنالم!ناله های من نیز همراه با نفسهای دلتنگیست این حال و هوایی که در من میبینی همیشگیست،
همین یک ذره غباری هم که بر روی دلم نشسته از خستگی لحظه های دوریست.نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم نه مثل پرنده در آسمانها ،من تو را بی رویا ،همینجادر کنار خودم میبینم،که نشسته ای بر روی پاهایم، خیلی خوب فهمیده ای که چقدر دوستت دارم من تو را دارم ،فقط تو راتا به حال دیده بودی دیوانه ای همچو من را؟چند لحظه به وسعت تمام لحظه ها، نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضورعاشقانه ات پر کرده تویی قبله راز و نیازهایم ، دستانت را به من سپرده ای و گرم شده دستهایم...تو اینجا هستی و من همانجا ، احساس میکنی تپشهای قلب من را؟یک عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم تا برسم به جایی که هنوز هم خستگی در تنم نباشد ،آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد ، تو در قلبم باشی ومن دیوانه ات باشم.تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم آخر خط ما یک نقطه چین است...میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است...
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:18 | |







دلتنگيها...


دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده.خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم.به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم.دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم.تو را کجا مي توان ديد؟در آواز شب اويز هاي عاشق؟در چشمان يک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم.و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي. اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم.کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم.مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند.مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو هديه نشود.دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.دوباره شب ،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود.
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.دوباره شب،دوباره تنهايي، دوباره سکوت،دوباره من و يک دنيا خاطره...
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:17 | |







گم کرده ام

و را گم کرده ام امروز ... وحالا لحظه هاي من گرفتار سکوتي سرد و سنگينندوچشمانم که تا ديروز به عشقت مي درخشيدندنمي داني چه غمگينندچراغ روشن شب بود... برايم چشم هاي تونمي دانم چه خواهد شدپر از دلشوره ام... بي تاب ودلگيرم کجا ماندي که من بي تو هزاران بار،در هر لحظه مي ميرم...



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:15 | |







باتو من.............

با تو، من...
و ای باران ، باران
شیشه پنجره را باران شست از دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست ای عزیز من، بی تو چه سخت است که من جز کلمات چاره دیگری نداشته باشم هر چند عزیزی چون تو را دارم و غمی ندارم پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم امیخته و به تو از تو می نویسم
با تو من همه رنگهای این سرزمین را اشنا می بینم و تو اهوان این صحرا کودکان همبازی منند
با تو کوهها حامیان وفادار منندبا تو من بهار می رویم با تو من در عطر یاسها پخش می شوم
با تو من در هر تندر فریاد شوق می کشم با تو من عشق را، شوق را، زندگی راو مهربانی پاک خداوندی را می نوشم با تو من در غربت این صحرا، در سکوت این اسمان و در تنهایی این بی کسی غرق شوق و خروش و جمعیتم پس وجودت همیشه زلال و پاک و همیشه در جریان است تقدیم به .... عزیزم تا ابد دوستت دارم مهربانم
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:9 | |







چشم

چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است

خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟

خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،

صید را زنده گرفتن هنر صیاد است



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 13:43 | |







چشمانم

تنهابراي چشمان تو مي نويسم كه نگاهت تكراري از آسمان است تو همان هستي كه بهاررا برايم به ارمغان آوردي ومن همان هستم كه به عشقت وفادار هستم كه به عشقت وفادار مانده ام وروزهاي بي تو را در دفتر دلم شمارش كردم.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 12:37 | |







مهربانم سلام


مدتهاست دیگر برایت ننوشته ام شاید دلیل ننوشتنم خود تو بوده ای اما کوتاهی از من بود
وقتی اوقات فراغتت کمی بیشرت بود و میدانستم که نوشته ها را روز بروز و خط به خط میخوانی با اشتیاق بیشتری مینوشتم .اما این چند وقت فرصت کمتری داشتی ، من نیز کمی از نوشتن دست کشیدم اما امروز مینویسم برای هر وقت که فرصت خواندش را داشته باشی .
مینویسم به خاطر رسالت نوشتاربه خاطر جوانانی چون من و تو که شرایطی شاید یکسان با ما داشته باشند تجربیاتی هست که دانستنشان یک زندگی را بهتر میکند و گاهی ندانستن شان زندگی را از بین میبرد مینویسم و از تو عزیزم انتظار دارم زمانی کوتاه را به خواندن این نوشته ها بگذرانی هر چند مشغولیات زندگی به ما امان ندهد . میتوانی هر دو روز یکبار بخوانی و بدانی که مشغولیات تو چیزی از دوست داشتن من کم نمیکند چرا که تو به خاطر زندگیمان و حفظ کانون خانواده است که بیشتر تلاش میکنی مهربانم ما در هفته گذشته درسهائی گرفتیم و درسهائی دادیم یکی از این درسها برای من به شخصه این بود که اگر یاری مهربان و فهمیده داشته باشی در بدترین شرایط همراه تو خواهد بود و عشق را برای تو و دیگران دوباره معنا خواهد کرد.و درس دیگری که من همچون آن دوست عزیز گرفتم این بود که گاهی حرفی که میزنیم فردی را غمگین میکند و اگر همان حرف را با همان محتوا کمی فقط کمی دوستانه تر بزنیم غمی را از دلی بر میدارد باشد که ما هر دو و یا همگی حرفهائی بزنیم سنجیده و از سر عشق شکوه عشق را در همه چشمها جستجو کردم اما اوجش را در تو یافتم
دوستت دارم مهربانم
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 12:35 | |







باران

اگر باران بودم ، آنقدر می باریدم تا
غبار غم از دلت بردارم...
اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم...
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را
تقدیم وجود عزیزت می کردم…
اگر عشق بودم ، ‌آهنگ دوست داشتن را برایت
می نواختم...
ولی افسوس که
نه بارانم ،‌ نه اشک ، ‌نه گل و نه عشق اما هر چه هستم...
دوستت دارم
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:25 | |







بیا


باید امشب جور دیگر بنگریست
جور دیگر گونه ای دیگر گریست
و حالا من به آرامش خواهم رسید اما بدون تو آرامشی که دیگران آن را به این نام میخواننداما من آن را فلاکتی میخوانم و بس اینجا شادی برای من معنا ندارد هنوز سردرگمم که آیا تورا فراموش کنم یا نه آیا به امید روزی بنشینم که تو مرا میبینی یا نه اینجا فقط تنهایی و غم و انتظار معنا داردتاریک است و بی روح حتی پرنده ای در آن پر نمیزد حتی صدای خنده ی کودکی شنیده نمی شودفقط صدای ناله ی من گاه گاه بلند می شود که تو را می خواند بیا



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 21:3 | |







بوگونگی افغانستان اؤزبیک شعریتیگه بیرنظر تاریخی چیــکیـــنیش


ادبییاتنی نظری اؤرگنه یاتگنده بیز«خراسان ادبی حوزه» سی دیگن توشونچه گه یوزمه- یوز کیله میز. شو یرده قید قیلیب اؤتیش کیره ککی، اؤزبیک ادبیّاتینی حوزه لر بؤئیچه اؤرگه نیش و تدقیق قیلیش نظریه سی 1991أیلی إیلک بار کمینه تامانیدن أیلگریگه سوریلگن ایدی(«و طن مجلله سی-کابل»). ادبیّاتیمز تاریخینی شو حوزه ده کوزه تیب باقسک، اؤتگن مینگ إیللیک وقت إیچیده، کیملر، قه ی یؤنه لیشده، نیمه لر یازیب قالدیرگنی حقیده معلوماتگه ایگه بؤله میز. عینن، انه شو حوزه محوریده گپره دیگن بؤلسک، اؤزبیک ادبیّاتی نینگ اینگ یوکسک چؤقلری انه شو کینگلیکده بؤی کؤرستگنینی په یقب آله میز. ینه اعتراف ایتیش جایزکی، اؤزبیک بدیعی تفککر ده چوقور سؤنیش، چؤکیش و اوزولیش هم انه شو میدانده یوز بیره دی. بو اوزیلیش و معنوی بؤشلیق بیزنینگچه خراسانده تیموریلر سلطنتی ایمریلیب، اؤرنینی شایبانلر حکمرانلیگی ایگلله ی باشلنگنی پئیتلرگه تؤغری کیله دی.اگر بابا رحیم مشربنی حسابگه آلمه سک، تؤرت-بیش یوزأیلدیرکی اؤزبیک ادبیّاتی نینگ«خراسان ادبی حوزه» سی تام معناده آغیر ساکنلیک إیچره نفس آلیب کیلماقده. اونسیز و سؤز سیز کونلرنی باشدن کیچیریب کیله یاتیر.
بو بؤشلیقده خلق آغزه کی ایجادیدن تشقری یارقینراق شعریت نینگ ایزلرینی تاپیش جوده قیئین. بودورده برماق بیلن سـَـنرلی ادیبلرگینه قلم تیبره تدیلر. اولرنینگ یازگنلری افسوسکی، إیچیمیزنی یاریتیشگه، کؤزیمیزنی روشن تارتیشیگه همده دردیمیزنی درمان قیلیشگه یره مه یدی. شو سببدن اؤزیمیزنی اؤته معنوی قششاق حس قیله یاتگنیمیز سیر ایمس. ادبیّاتیمیز انه شونده ی کتته بیر یؤقسللیک دردیگه مبتلا بؤلگنیدن هنوز بیخبر میز. سؤز صنعتی نینگ کتته تاشنی کؤتریشگه کوچ- قوّتیمیز یؤق ایکن، آنه تیلیمیزده توزویک- قوروق سواد هم چیقره آلمه دیک. اینگ اچینرلی جایی انه شو یرده. چله - چولپه یازیب یورگنلریمیزنی«بار یؤغی انه شولر!» دیب گیرده یب کیلدیک. اده شمه سم، حاضر هم انه شو اؤلچاو و حسّیات بیلن یشب کیلماقده میز. بوگون تاریخی عامللر خصوصیده سؤز یوریتماقچی ایمسمیز. بومساله تؤغریسیده گی فکرلر یمیزنی کیئینگی صحبتلر گه قالدیرسک- ده، ادبیّاتیمیزنینگ بوگونگی احوالیگه دایر اؤیلریمیزنی اؤرته گه تشله سک. ادبیّات دیب فقط شعرنی کؤزده توتماقده میز. نثر جبهه سی حقیده گپیریشگه هلی ایرته دیب اؤیله یمیز. زیرا، کیئینگی اؤتتیز- قیرق أیللیک دور باشقه خلقلرده بؤلگنی کبی بیزنینگ هم مدنی، ادبی حیاتیمیزده اولکن بوریلیش یسه شی کیره ک ایدی. نیگه بیز تؤختاسیز ایسیب کیله یاتگن اؤزگریش و ایوریلیشلر ایپکینیگه یوز بوریب، اوندن تؤیب- تؤیب نفس آله آلمه دیک؟
اوخله یاتگن آچیق کؤزلر
بونگی کون حقیده سؤز ائتگنده فکرنی انه شو عباره دن باشله ماق ضرور. سببی بوگون إیشنی باشلش پئتی ایمس، بلکی باشلنگن إیشنی کمالگه یتکزیش چاغیدیر. مین چاغداش(زمانوی) ادبیّاتیمیزده نه باشله نیش بار، نه سیلجیش و نه-ده کؤتریلیش بار دیب حسابله یمن. بدیعی تفککر هم اوروغگه اؤخشب زمینگه قده له دی اخر. قیل قلم یازووچی و شاعرلر تامانیدن پروریشله نیب، اونیب اؤسه دی سؤز اوروغی. اوندن سؤنگ حاصلگه کیره دی، میوه لر بیره باشله یدی. کینگ معناده ادبیّات میوه سی کیشیلیک جمعیتینی آذوقلنتیره دی؛ انسانلرده گؤزه ل فضیلتلرنی اویغاته دی؛ انسان إیچینی یاوزلیکلردن تازه له یدی؛ آدمگه روحی تیتیکلیک بغش ایته دی و باشقه لر. شونینگ اوچون هم ادبیّات جمعیتده مهم اؤرین توته دی. بو حقیقتنی انگلش اوچون کؤزلر آچیق، یوره ک ایسه تیپیب توریشی کیره ک. شو اؤرینده کریم نزیهی جلوه نینگ بیر بیتی(افسوسکی، بوگینه بیت هم اؤزبیکچه باغلنگن ایمس، اؤزبیکچه جرنگله مه یدی هم. بلکی شاعر «اؤزبیک تیلیده شعر یازیش شونده ی بؤله دی!» - دیب اؤیله گندیر(؟).ایسگه کیله دی:

سـوزونگ سحـری بیلان شـور قـیامت چـرخه برپا قـیل،
بوغافـل ایلنی آغـیر اویـقــوسـنـدن ایـمــدی بـیدار ایـت.

درواقع،(شاعر ایسنگ) سؤز سحری بیلن شعریت عالمیده(سؤز دنیاسیده) بیراولکن بؤریلیش یسه گین. سؤزلرینگ إیله غفلت اویقوسیده کرخت یاتگن ایل نینگ کؤزینی آچ،- دیماقچی- ده شاعر. ادبیّاتشناس عالم صفتیده نزیهی جلوه اؤز پئتیده انه شو باغلب بؤلمس اوزیلیش و بؤشلیق حقیده کؤپ اؤیله گن بؤلسه کیره ک. اؤشه - اؤشه، نه اولوغ شعریت دنیاگه کیلدی و نه او یقوده یاتگن ایلنینگ کؤزی آچیلدی. اصلیده، معلوم دور شعریتی حقیده گپریاتگنده،اوّلا، اؤشه دورشاعرلری سؤزیگه مراجعت قیلینه دی، بار نرسه حقیده گپیریلیب، اونی بهالش کیره ک بؤله دی. بو نقطه ی نظردن ته لی گینه قلمکشلرنینگ شعرلری بیلن ته نیشیب چیقدیک. اولرنینگ محنتلرینی سیره کمسیتمه گن حالده، حاضرگی افغانستان اؤزبیک شعریتیدن پیچاققه أیلینه یاتگن مصرعلرنی تاپیش امر محال،-دیگن خلاصه گه کیلدیک.
قازانده باری چؤمیچگه چیقر
کوچلی زمینده اونیب- اؤسگن تفکـّـرنینگ ثمره بیریشی تورگن گپ. یترلی إیلدیز آتمه گن، چقور تامر یائمه گن سؤزلر(شعر) هم بؤلیشی بار گپ. اولردن کؤز یومیب بؤلمه یدی البتته. «باریگه برکه»- دیب قؤئیشدن اؤزگه علاجیمیز یؤق. سؤنگگی یریم عصرده یره تیلگن شعر مانند گپلرنی بلکی، أیغیب- تیریب اؤی سیتیش/ اؤی سیتماق(نقد- بو اتمه نی مین یسه دیم -إیشانچ) ممکندیر. بو دور شعریتی(بولردن، سؤزلریده زمان روحینی بیر قدرعکس ایتتیرگن غربت شاعری ایرگش اوچقوننی ائریب آلگنده) ایندیگینه اؤچاقدن چیققن ناندیک، نه دماغنی قیتیقله یاتگن هیدی بار، نه تفتی، نه - ده حرارتی. قازانده یؤق ایسه، چؤمیچگه هم چیقمس ایکن. «قوروق قاشیقنی" آغیز»گه ایلتمی قؤیه قالدیک. شولرگه قره می، بو باره ده گی اؤی- فکرلریمیزنی بیر یرگه أیغیب ائته دیگن بؤلسک، قوئیده گی حالتلر کؤزگه یقــّال تشله نیب توره دی:
۱. حاضرگی کونده شاعرلریمز، قاتیب قالگن عنعنه لر قابغیده، اؤره له شیب قالگنلر
تکراری اؤخشه تیش، جانسیزترکیب، تمثل، عباره و سؤزلر، بولر شعریت تیوره گینی سیم تیکندیک قورشه ب آلگن. شاعر سؤز میدانیده جولان اوره ی دیسه، عهده سیدن چیقه آلمه یدی. بوقابیق إیچیده اولرخسته لنگن بیماردیک آغیر نفس آله یپدیلر. شاعرلریمیز لعنتی عروض، قافیه و ردیف چنگلیدن چیقه آلمی، حالسیزله نماقده لر. اولر ایسکی قالیبلرنی سیندیریب چیقیشگه اؤزلریده کوچ و حرکت کؤرمه یپدیلر. بولر آره سیده ینگی ادبی تور و ژنرلرنی تن لمسلیکلری هم ممکن. «شاعر»لر،خودّی، دور و زماندن آرقه ده قالیب کیتیشگه محکوم ایتیلگندیک اؤزلرینی حس ایته دیلر. عنعنه پرستلیک اولرنی زنجیربند قیلیب تشله گن؛ سیقه سی چیققن اؤلیک غزللر اسکلیت و تابوتیده اولر عرش اعلنی کؤرماقده لر. شاعرلریمیز قوروق وزن کیفیدن مست الست، ردیف و قافیه لر خماریدن کؤزلرینی آچه آلمه یاتیرلر. «غزل»- دیب تقدیم قیلینگن بیر- بیریگه معناسیز باغلنگن سؤزلر سوودن تؤلدیریلگن غه لبیرگه اؤخشه یدی. بو سؤزلر آرقه سیده نه چقور حیاتی تجربه بار، نه اوقیب، اؤقیب اؤرگنیلگن بیلیم، و نه- ده، شعری تیخیکه کؤرینه دی. اولرنی عنعنه پرستلیک شونچه لر اؤز سیقویگه آلگنکی، حتـّا اؤزلری هم سیقوچن بؤلیشگن.
2 .شعریتـــیمیز بدیـــعیلیکــدن أیــــراق
جؤن و یوکی یؤق سؤزلر خوددی، سنگلاخ تاشیدیک اولرنی(شاعرلر)مودره تیب قؤیگن. چوقور و تیرن تخیل کینگلیکلریگه پرواز ایته آلمه یاتیرلر. احساسلری کؤپ هم لطیف ایمس. بیرخیل آهنگ وموسیقیلیک شعرده گی معنانی یب، یوتیب یوبارگنده ی. ته نیش آهنگلر شعر خوانگه ذوق و شوق بیره آلمه یپدی، سؤزلری تاثر کؤرسه ته آلمه یتدی. آهاری کیتگن آهنگلر سؤزلرنی قاقشال قیلیب تشله گن. اولرنینگ شعوریدن نفیس قؤشیـقلراونمه یپدی. سؤز إیفاری(عطر) شوخ-شوخ ترلمه یاتدیر. شاعرلریمیزنینگ ذهن ذخیره سیده معیشی سؤزلر أیغیلیب قالگن. بو سؤزلر معنالر دن ائرا توشیب، سؤزنینگ اؤزی بدیعی لباسدن ماسوا قیلیب قؤئیلگن. اولر سؤزلرنینگ هم اؤز حقوقی، إیشله تیش اؤرنی بارلیگیدن بیخبرلر.
3. شاعرنینگ باشقه لرگه یتکیزه یاتگن سؤز(مژده) لری یؤق
شاعرلرنینگ پیاملری ایسکی؛ ساغینچ- سیوگی بابیده نغمه-ائتیملری هم قوروق. معشوقه لری اؤینه شیدن قاچگن، بی وفا، ساخته، بازاری، یلتر- یولتیرلرنی زیب و زینت اؤرنیده قولاق و بؤینلریگه آسیب آلیشگنده ی گویا. اولرمعنا بیزه گیدن محرومدیرلر. بو شاعرلر تصویریده طبعیت هم جوده- جوده غریب، یالانغاچ، اؤز کؤرکی- جمالی، بؤیاغیدن اجره لیب قالگن. شاعرلریمیز مصفـّا طبعیتنی ایمس، بلکی، قاغذ گللر، پلاستیک یپراغلردن بیزه تیلگن باغ وبوستان منظره سینی چیزماقده لر. تؤغریراغی اولر انه شو لرحقیده کویله شیپدی.
طبعیت نینگ بیرقسمی بؤلگن، انسان حسسی بیلن یوغیریلگن وطن تصویری هم اونچه لیک جاذبه دار ایمس. وطن توشونچه سی آستیده ینه قنده ی ارزیگولیک غایه لر بارلیگینی پیقه شگه اولرده قنده ی دیرعامللر تؤسقیلیک قیلیپ توره دی. مللت قیافه سی عکسینچه، انچه ین سؤلغین، مآیوس و حتا پریشان کؤرینه دی. ملامت تاشیدن ایل نینگ بدنی افگار. مللت منگله یگه (پیشانه) اوغان دیگن اؤزگه، یات نام یاپیشتیریب قؤییلگن. بو مللت(اؤزبیک)اؤز بایلیگینی اؤغیرلتگن کاروانگه اؤخشه یدی. اؤز یورتیدن قویلگن و بدرغه قیلینگن قاچقینلرگه میزه یدی او. نیگه بو قیافه لر شعریتده اؤز افاده سینی تاپمه سین؟ نیگه شاعرلر اؤز دوریده کیچه یاتگن واقعیلیکدن بیخبردیرلر؟ یاکی کؤریب -کؤرمسلیککه آلیشه دی. بونرسه لرنی خلققه ییتکزیشگه کوچ- قوّتی یتمه یپتدی چمه سی.
بیرقره گنده همه شعرلرنی بیر کیشی یازگنده ی. بیر"تخلص"نی برچه شعرگه آستیگه قؤئیب چیقسه بؤله ویره ی. شاعرلریمیز آق تؤیه کؤردینگمی؟- یؤق قبیـلیده إیش توتیشگه اؤرگه نیب قالگنلر. زمان حقیده گپیرگیلری کیلمه دی. بو احوالنی«صنعت- صنعت اوچون» دیگن قره ش عباره بیلن هم ،آقلب بؤلـمیدی. اؤتتیز أیلدن آشه راق دور و زمان إیچیده اوروش کیلتیرگن عاقبتلردن سؤز آچیلمه یدی. قاره کوچلرنینگ یاوزلیک حرکتیگه عکس صدا یؤق. شاعرلر قؤرقیش و قوتغو آستیده یششگه محکوم ایتیلگنده ی. فکر میدانیده گی بؤشلیقنی اشدّی کوچلر تؤلدیریشینی انله مه یاتیرلر...
۴. تیللری نظملریگه آرتیقچه لیک قیلیب توریبدی
شعریت تیلی حقیده گپیریش باشقه بیر صحبتنی طلب قیله دی. اولر(شاعرلر)عایله، کؤچه - کوی و محله سیده گپریلیب کیله یاتگن سؤز وعباره لردن فایده له نیشدن خجالت چیکماقده لر. شاعرلریمز إیشله ته یاتگن سؤزلر الّـله قچان یشه ب بؤلگن یاکی بار-یؤغی معیشی حیاتده قؤلـله نه یاتگن آغزه کی سؤزلردیر. منه بو : «چوخ»، «اؤلمز» «اؤلسون»، «دین»، «نین»، «بیرگیل»، «ایمدی»، «چقنه بان»، «باتور»، «منگا»،«چشم گریانیمغه» ،«اؤدینه »،«بارغیل»، «سنگا»کبی سؤزلرنی عالی ادبی سؤزلردیب توشینه دیلر. شاعرلریمیز بو ارخه یک(ایسکیرگن) سؤزلر حاضرگی اؤزبیک ادبی تیلیده إیشله تیلمسلیگینی توشینیب یتمه گنلر. بوکبی سؤزلر نینگ گپ له شیوچیلری حاضرگی اؤزبیک خلقی ایمسلیگیدن بیخبرلر. بوندن تشقری لیلی ، مجنون، فرهاد، شیرین، یوسیف، زلیخا ، وامق وعذرا، بهرام، گل اندام، اسکندرگه اؤخشه گن اؤنلب شعری قهرمانلر ایسه، حاضرگی یشه ب تورگن زمانه میزگه سینگمه یدی. اولر اؤز دورینینگ قهرمانلری بؤلیشگن. بو دورنینگ اؤلچاویگه سیغمه یدیگن نرسه لر. بیز بوسؤزلر إیشله تیلمه سین دیماقچی ایمسمیز بواؤرینده. باشقچه ائتگنده بوگو نینگ سؤز ایمس. بلکی، هربیر دورنینگ اؤز قهرمانلری، تمثاللری سؤز و انسانلری بؤله دی ایمسمی؟ شعر بوگون نینگ تیلی بیلن بوگونینگ نفسی بیلن یازیلماغی معقول. ینگی سؤزبؤله دیمی؟ ایسکی سؤز بؤله دیمی؟ اولرنی تنلشده شاعرنینگ اؤز اختیاری- ایرکی بار. گپ اولرنی جانلی و حیاتی قیلیب ایشله ته بیلیشده دیر. سؤزلرشعرگه یوک بؤلمه سین. بوگون نینگ دردی قلمدن توشمه گنی دیماقچیمیز.
نیمه قیلماق کیره ک؟
گپنینگ جانی انه شونده. ایسکی قالبلرنی سیندیریب، ینگی زمانوی ژانرلرنی اؤزلشتیریش و تجربه قلیش ضرور همده شرط دیر. اینگ مهمی فکرلرنی ینگیله ماق ضرور. داستان و اویدیرمه لرنی مقدس اتب، اولرگه سیغینیب، تاپینیب یشش زماندن آرتده قالیشنی انگله ته دی. قالاقلیک هیچ قنده ی شرف کیلتیرمه یدی. آلغه إینتیلیب یشش ینگیله نیشنی طلب قیله دی. ادبیّات قاتیب قالگن قالب ایمس، سؤز سیز قبول قیلینیشی شرط بؤلگن حکم ایمس. ادبیّات سیرگکلیک و شکاکلیکنی یاقتیره دی. کؤزنی یومویب عنعنه لرگه تسلم بؤلیش، اؤتمیشنی قومسب یشش تنبللیک، حرکت سیزلیک بیلگیسیدیر.
مقاله نی اؤقیگن سیز عزیز اؤقووچیلرده "شو فکرلر انیق مثاللر یاردمیده کؤرسه تیلسه یخشی بؤلور ایدی"- دیگن اؤی پیدا بؤلیشی ممکن. تؤغریسینی ائته ی یوره بیتله مه دی. اؤزی بیک ایجادکارلرنی نقد قیلیب بؤلمسه کیره ک. اولر همّه دن زور، بی کم و کاست، اولرنینگ حیرانی هیچ قچان شور ایمس-ده. فکر توغیله بیرسه اونگه هم نوبت یتر.
بو مقاله قئیته إیشلنگن حالده تکرار نشر قیلینماقده.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:9 | |







عاقل ودیوانه

یار و نگار در برت، دور مشو دور مشو
خلق منم خانه منم، دام منم دانه منم
عاقل و دیوانه منم، دور مشو دور مشو



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 18:55 | |







دل..........

نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
ز من هر آنکه او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا ، جدا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 18:46 | |







آفتاب

آفتاب اندر بلندی سیر دنیا میکند
سایه را از عاجزی هر کس زیر پامیکند!

"کریمی"



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 18:38 | |







روشنی

روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشه ندارد



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 12:26 | |








مهربانی را اگر قسمت کنیم من یقین دارم به ما هم میرسد ، آدمی گر ایستد بر بام عشق دستهایش تا خدا هم میرسد .

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 21:49 | |







میدانم

با اينکه مي دانم دوست داشتن گناه است دوستت دارم
با اينکه مي دانم پرستش کار کافر است مي پرستمت
با اينکه مي دانم آخر عشق رسوايي است عاشقت مي شوم
پس گناهکارم ، کافرم ، رسوايم ولي همچنان دوستت دارم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 21:47 | |