نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





آنکس که راز

آنکس که راز خود را پنهان دارد ، اختیار آن در دست اوست.
_ صبحگاهان برای آنکه دو چشم بینا دارد ، روشن است.
_دعوت کننده ی بی عمل،چون تیرانداز بدون کمان است!!
_آنکس که به وجود آب اطمینان دارد به آن دست خواهد یافت!!
_نمیدانم دلم گیر است یا دلگیرم...!
_ روز وشب می گـردد این دل بر مدار چشم تو

دل دونیـمــم می کنــد نصـف النهــار چشم تـو

درکسوف متن تـــاریـــخ نـگاهــت خـوانــده ام

نقـشـــه ی جــغـــرافـیـــای روزگـــار چشم تـو

چرخ گـردون ست عمری رمـزسر گردانی اش

حـاصـل سـرگشـتگی در گیــــر و دار چشم تـو

می شـود پـــی بـــرد از عـمـق نــگاه روشنــت

نقـش مـی بنـــدنـــد دریــــا هـا کنـــار چشم تـو

جـذبـــه ای دارد که بــی شـک لابـلای ابــرهـا

می کِشـــد حتــی خــدا هــم ، انتـظــار چشم تو

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:35 | |







ىوستان

از دوستان جدا شدم و با خدا رفیق
یک دم سراغ درد دل ما بیا رفیق
دوری مکن چگونه بگویم که عاشقم
من را بفهم محض رضای خدا رفیق
من شعله ور...تو چرا دور ایستاده ای؟ *
اینجا غریبه نیست جلوتر بیا رفیق
بر دوش باد می روی و محو می شوی
این گونه تند می روی اما کجا؟ رفیق!
اینک به دست خشم رفیقان قلم شد ست
دستی که می نوشت به دیوار ها...رفیق!
رفتی و یک کلام نگفتی که می روی
این رسم عاشقی ست چنین سرد؟، نا رفیق!

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:34 | |







شوخی!

شوخی!
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت: این کوزه پر از زهر است! مواظب باش به آن دست نزنی! شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ...استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را بر داشت وبه دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که
بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: چرا خوابیده ای؟شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و درازکشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:32 | |







بده پیمانه ای ساقی گل از گلزار می آید

بده پیمانه ای ساقی گل از گلزار می آید

بیا مطرب بزن چنگی که امشب یار می آید

دل یعقوبیم امشب مشامش بوی گل دارد

که یوسف می رسد از ره پی بیمار می آید

صدای پای او هر دم به گوشم می رسد از ره

برای دیدنش چشمم دمادم زار می آید

عجب شوری به سر دارم نمی دانم خداوندا

غم از دل می رود اکنون که آن غمخوار می آید

چنان افتان و خیزانم که سر از پا نمی دانم

به شیدائی دل و جانم همه تبدار می آید

به شکر چشم ناز او دلم آتش زدم عمری

به اجرش امشب آن زیبا پی تیمار می آید

خدایا سر مکن امشب که ماهم می رسد از ره

پس از عمری فراق و غم پی این کار می آید

دل گمنامیم گرچه نباشد لایق لطفش

مرا او مرحمت دارد که از گفتار می آید

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:31 | |







ای دل شکایت‌ها مکن

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:29 | |







من نه عاشق هستم

من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من. من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد
دنیای من اینجاست.. پشت پرچین خیال .. آسمان بی دغدغه می بارد چتر ها بیکارند... اگر از دوریه یک واژه دلم ،سخت گرفت .. خوشه ای عاطفه مهمانم کن...!!! طمع چشمه ی خورشید ندارم هرگز.. روزنی نور برایم کافیست !!! ابرها میدانند .. چشم سجاده ی من بارانیست.. و چه اندازه خدایم آبی
الهي به داده ها و نداده ها و گرفته هايت شکر
که داده هايت نعمت است

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:28 | |







تقدیم به امید زندگانی ام،

تقدیم به امید زندگانی ام، تقدیم به شکوه شب و شکوه مهتاب، تقدیم به اشکهای سوزان روی کوه گونه هایت ، تقدیم به خنده های دلنشینت و نگاه های پنهانت .تقدیم به تو ای خیال من ای آسمان قلبم و ای سرچشمه ی الهام من تقدیم به تو ای محبوب ترین قلبم.تقدیم به تو که یادت از فکر من ، عشقت در قلب من ، و نگاهت همیشه در ذهن من ماندگارو عطر مهربانیت همیشه در وجودم جاریست .میدانی که طاقت دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم.می دانی چرا؟چون با اینکه جدایی از تو بسی برایم دشوار است ولی در عین حال دلپذیر هم هست ،زیرا به خاطر تو دلتنگی به سراغم می آید .پس بدان که دل تنگی ها هم بخاطر تو دوست دارم و تو از حال من خبر نداری .
بنابراین:
هر که می خواهد من و تو ما نشویم مرگش باد و خانه اش ویران.ای عشق من ، ای عزیزترینم:
چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب شد که دنیای من شدی .
پس:
برای من بمان و بدان که هیچ چیز با ارزشتر از عشق نیست و بزرگترین ویژگی عشق بخشایش است.
بنابراین:
قلبم را که لبریز از عشق است به تو تقدیم می کنمو سوگند می خورم که تا ابد :
عاشقانه دوستت بدارم


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:26 | |







کاش

کاش میدیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی بال مژگان بلندت رامی خوابانی آه وقتی که تو چشمانت آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذردروح گلرنگ...
ادامه ...

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:24 | |







عشق و باز هم عشق

عشق و باز هم عشق
يك صخره را در نظر بگيريد شما با چكش و تيشه و قلم به جانش مي افتيد و او ذره اي تغيير نمي پذيرد و هم چنان
سخت و مستحكم پابرجاست!!!!!!!!
اما همين صخره با دانه علفي كه از درون خودش سعي دارد راهي به بيرون بيابد مي شكند...
عشق مثل اين علف بايد از درون صخره دل انسان راهي به بيرون بيابد...
والا شما با سعي و كوشش نمي توانيد در دل هيچ كس نفوذ كنيد!
مگر خودش اجازة عبور را به شما بدهد...

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:23 | |







رویای با تو بودن . . .

رویای با تو بودن . . .
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت. . . نمی توان گفت. . . و حتی نمیتوان سرود . . .
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخ تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتن . . .و من همچون غربت زدای در آغوش بی...
ادامه ...

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:20 | |



صفحه قبل 1 ... 18 19 20 21 22 ... 35 صفحه بعد