نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دل من

دل من ! باز مثل سابق باش
با همان شور و حال عاشق باش
مهر مي ورز و دم غنيمت دان
عشق مي باز و با دقايق باش
بشكند تا كه كاسه ات را عشق
از ميان همه تو لايق باش
خواستي عقل هم اگر باشي
عقل سرخ گل شقايق باش
شور گرداب و كشتي سنگين ؟
نه اگر تخته پاره قايق باش
بار پارو و لنگر و سكان
بفكن و دور از اين علايق باش
هيچ باد مخالف اينجا نيست
با همه بادها موافق باش

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:52 | |







گوهر ما

از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می بر سر می

ما در سر می شدیم و می در سر ما

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:27 | |







عشق کهنه

عشوه ئي ناب تو عشق کهنه را سر ميکند
گردش چشم خمار تو چي محشر ميکند
بهر قتل من نباشد حاجت تير و کمان
چون نگاه راز دارت کار خنجر ميکند
بهر بسمل کردن من يک نگاه تو بس است
چون نگاه ديگر تو خاک بر سر مي کند

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:25 | |







چهره

بروی چهره ام لب خند کردی مرا دریای عشقت بند کردی
به گرمی باکلام عاشقانه دلت را بادلم پیوند کردی!

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:21 | |







محبت

محبت بیر بلاشی دور گرفتاربولمگان بلمس
زمستان کورمگان بلبل بهار نی قدرینی بلمس

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:18 | |







آنم آرزوست

آنم آرزوست
بنمای رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب كه قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ ، دمی زابر
كان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت كه بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه بخانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بی وفا
من ماهیم نهنگم عمّانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شكایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست
گویا ترم ز بلبل اما ز رشك عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنكه یافت می نشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خُرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدها و همه دیدها ازوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
یك دست جام باده و یك دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ، ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:17 | |







شهر دل

شهر دل
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنکه ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنکه ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 11:15 | |







لیلی و مجنون

 
 


بی شک بارها نام لیلی مجنون را شنیده ومی خواهید بدانید داستان دلدادگی این دو چیست که اینقدر بر سر زبان هاست وحتی ضرب المثل کوی وبرزن شده است . می خواهم خیلی خلاصه داستان را بیان کنم هر چند شما دوستان عزیز استاد مایید . امیدوارم طوری بیان کنم که در اخر معلوم شود لیلی زن بود یا مرد!
لیلی ومجنون نام یکی از منظومه های نظا می گنجوی شاعر بزرگ ایران است .
لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب . نام اصلی او قیس بود و بعد از آشنایی با لیلی او را مجنون یعنی دیوانه خواندند چرا که او دیوانه بار دور کوه نجد که قبیله لیلی در آنجا بود طواف می کرد. قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند. ابتدا عشقشان مخفی بود اما از آنجا که قصه دل را نمی توان مخفی نگاه داشت ،رسوای عالم شدند قصه دلدادگی ان دو به همه جا رسید .
پدر لیلی مردی بود مشهور و ثروتمند و چون بعضی از(( رجال امروزی!)) حاضر نبود دخترک زیبای خود را به فرد بی سر و پایی چون قیس دهد که تنها سرمایه اش یک دل عاشق بودو بس .
پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما نه تنها پدر لیلی بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند
مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد ولی دست بردار نبود قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت .مجنون حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما سودی نداشت . بعدها لیلی را به مردی از قبیله بنی اسد دادند البته بر خلاف میل لیلی، نام این مرد ابن سلام بود عروسی مفصلی بر گزار شد پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد در اولین شب زفاف ابن سلام سیلی محکمی از لیلی نوش جان کرد .
مردی خبر این ازدواج را به مجنون رسانید و خود بهتر میدانید در ان موقع چه حالی به مجنون عاشق و بی دل دست داد ، غم مرگ پدر نیز پس از چندی به آن اضافه شد . لیلی نیز دل خوشی از ابن سلام نداشت و به زور با او سر می کرد تا اینکه ابن سلام بیمار شد وپس از مدتی جان سپرد و لیلی در مرگ جان سوز او به سوگ نشست!! . این خبر را به مجنون رساندند ، مجنون دو تا پا داشت دو تای دیگر هم غرض گرفت و به دیدار لیلی شتافت شاید می خواست شریک غم لیلی پدرش باشد !
سرتان را درد نیاورم این دو مدتی در کنار هم بودند واز عشق هم بهره ها بردند ولی افسوس که دیری نپایید که چراغ عمر لیلی زیبا روی خاموش شد و مجنون تنهای تنها شد . قبر لیلی را از مجنون مخفی ساختند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و گفت اینقدر می گردم واینقدر خاکها را می بویم تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد تا قبر دلداده خود را یافت . مجنون بر سر قبر لیلی انچنان گریه و زاری کرد تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردند و این دو دلداده عاشق بار دیگر در کنار هم آرمیدند .
باید گفت صد احسنت به این عشق . اما نتایج این عشق برای عاشقان :
1عزیزان مواظب باشید در راه مدرسه ، دانشگاه و.. عاشق نشوید و اگر شدید چون لیلی و مجنون شوید
2حال که عاشق شدید بدانید عشق مخفی کردنی نیست پس شهره آفاقید
3-در راه عشق خود استوار و صبور باشید حتی از خویشان معشوقه خود نترسید
4-هرگز تن به از دواج کسی که دوستش ندارید ،ندهید
5-در راه عشق باید رنج ها و سختی ها بکشید(( که عشق آ سان نمود اول ولی افتاد مشکل ها))
آه چه غرقاب مهیبی است عشق

مهلکه پر ز نهیبی است عشق

غمزه خوبان دل عالم شکست

شیر دل است آن که از این غمزه رست

زندگی عشق عجب زندگی است

زنده که عاشق نبود زنده نیست



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:49 | |







ميشم من نميشم از تو جدا نميشم .

 
 
 
 
نميشم من نميشم از تو جدا نميشم .
هر گز جدا نميشم هرگز جدا نميشم .
بينم ترا شاد ميشم از غم آزاد ميشم .
هر گز جدا نميشم هرگز جدا نميشم

تويى با وفايم با كسى دوست نميشم .
عاشق جمالت منم هرگز جدا نميشم .
بياد تو شاد ميشم نكنم كباب ميشم .
عاشق اخلاقت منم هرگز جدا نميشم .

يارم تنها با توام با ديگرى نميشم .
عاشق چشمانت منم هرگز جدا نميشم .
گر عاشق شوم عاشق زبانت ميشم .
عاشقت من نميشم هرگز جدا نميشم .
(صاحب زاده)
 
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:45 | |







تو

تو از اقلیمِ عشق و سرزمیــــن نور روییـــــدی
و در صحرای خُشکِ تشنه کامی، صبر نوشیدی
حضورت انعکاسِ روشنِ مهـــر است و آرامش
تو با آیینــه توام بودی و با نور جوشیــــــدی


[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:15 | |



صفحه قبل 1 ... 22 23 24 25 26 ... 35 صفحه بعد