نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دل تنگ


دل به یک دیدن ربودی دلربایی ازچی بود..
چون مرا عاشق نمودی بیوفایی از چی بود..
جان مسکین مرا بردی وسنگ دل شده هی..
گر به من میلی ندااشتی آشنایی ازچی بود...؟؟؟

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 15:20 | نظر بدهید |







کفر و ایمان

پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون میروی بی من مرو ، ای جانِ جان بی تن مرو از چشم من بیرون مشو، ای شعله ی تابان من هفت آسمان را بر درم ، وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من ، وی روی تو ایمان من بی پا و سر کردی مرا ، بی خواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندر آ ، ای یوسف کنعان من از

چون جان شدم ، وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده ، در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ، ای چشم نرگس مست تو ای شاخه ها آبست تو ، ای باغ بی پایان من

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 15:6 | نظر بدهید |







از روزهاي دير بي فردا كه مي ايد

وقتي توبا من نيستي از من چه مي ماند
از من جزاين هرلحظه فرسودن چه مي ماند

از من چه مي ماند جزاين تكرار پي درپي
تكرار من....درمن مگرازمن....چه مي ماند

غير از كه ياري خسته از تكرار تنهايي
غيراز غباري درلباس تنگ چه مي ماند

از روزهاي دير بي فردا كه مي ايد
ازلحظه هاي رفته ي روشن چه مي ماند

از من اگر كوهم اگر خورشيد اگردريااا
بي تو ميان باغ پيرامن چه مي ماند

بي توچه فرقي ميكند دنياي تنهارا
غير از غبارو ادم واهن چه مي ماند

وقتي تو با من نيستي از من چه مي ماند
از من جز اين هرلحظه فرسودن چه مي ماند؟

از من چه مي ماند جزاين تكرار پي درپي
تكرار من در من مگر از من چه مي ماند؟؟

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 15:0 | نظر بدهید |







رفتی ولی کجاای دوست؟

رفتی ولی کجاای دوست؟

که به دل جاگرفته ای

دل جای تست،گرچه دل ازماگرفته ای

ترسم به عهدخویش نپائی وبشکنی

آن دل که ازمنش به تمناگرفته ای

ای نخل من که برگ وبرت شدزدیگران

دانی کزآب دیده ی من پاگرفته ای؟

بگذارتاببینمش اکنون که میرود

ای اشک ازچه راه تماشاگرفته ای؟

خارم به دل فرومکن ای گل،به نیش خند

اکنون که روی سینه ی اوجاگرفته ای

گفتی صبورباش به هجرانم <<دهقان>>

آخرتوصبرازاین دل شیداگرفته ای

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:59 | نظر بدهید |







قلبم را تقديمت ميکنم

قلبم را تقديمت ميکنم تا بداني بي رياترينم
اشکي براي اندوهت ميريزم تا بداني پر احساس ترينم
شوق وصال حس غريبي است که برايت ترسيم ميکنم
حس خوشبختي را تا بداني خوشبخت ترينم
موجي از عشق را بر ساحل وجودت ميفرستم
تا بداني عاشق ترينم و شعرم را تقديمت ميکنم
تا بداني که من ساده ترينم



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:57 | نظر بدهید |







دل و قلب،

دل و قلب، د ر واژه نا مهء فا رسی یک معنی دارند. دل، واژه ایست فا رسی و قلب، وا ژهء عربی. با آنکه ا ین دو واژه مترادف ا ند، اما کاربرد های شان متفاوت است. فا رسی زبانان دو جایگاه گوناگون برای قلب و دل بر گزیده اند و کمتر بصورت مترادف بکار برده اند. دل، برای بیان احساس و آنچه با احساس آدمی سر و کار دارد، بکار برده میشود. و قلب، بیشتر در ارتبا ط با عمل فیزیولوژیکی آن شناخته شده است. قلب، دچار ناراحتی میشود، و آنرا جراحی میکنند و یا ممکن است با قلب دیگر عوض کنند. اما این گرفتاری ها بر سر دل نمی آید. میگو ییم: وقتی قلب آدمی از کارا فتاد، آدم می میرد. اما نمی گوییم: دل آدمی از کار افتا د، آد م می میرد.

در شعر و ادب فا رسی، داد و فریاد شاعران و مردما ن بیشتر ا ز دل است تا از قلب. بیمار از قلب، رنج می برد؛ اما از دل شکایت میکند. پزشکان به بیماری قلب رسیده گی میکنند، اما تا کنون کسی موفق به در مان دل نشده است:

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:55 | نظر بدهید |







دیشب زغم عشق تو افروخته بودم

دیشب زغم عشق تو افروخته بودم
گر اشک نمی کرد تَرَم ، سوخته بودم
• من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:53 | نظر بدهید |







عاشق شیدا....

من شدم عاشق و شيدا تو چطور؟

فارغ از تمام دنيا تو چطور؟

خودم اينجا دلم انجا پيش تو
...
شده ام با تو گرفتار ُ تو چطور؟

همهُ روز و شبم ُ ذکر لبم ياد توشد

رفته از خاطرم ايام ُ تو چطور؟

در پي شوق وصالت به سجودم شب و روز

خم ابروي تو شد ذکر سجودم تو چطور؟

بي تو گشته همنشينم غم و درد

لرزه افتاد به جانم تو چطور

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:51 | نظر بدهید |







به کدام شاخه گل...............

به کدام شاخه اینجا، دل اعتماد بندم؟
که زباد وبرق وباران، نرسد دگرگزندم
لب شعله ریز دارم، نی ناله خیزدارم
که به اوج ها رساند، غم دل زبند دارم
چه عجیبه روزگاران، کوصفای دوستداران؟
که گهی زخود برانند وگهی به خود کشندم
مبرم به بزم یاران که به سان کفچه ماران
به حضور مهربانی، به غیاب می گزندم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:50 | نظر بدهید |







ما همه افغانیم!

ما همه افغانیم!
پشتون بود چو قلبــــــــم تاجيک هست جانــــــــم
چشمم هزاره باشــــــــــد ازبک همه توانـــــــــــــم
از مشـرقيست خاکـــــــــم و ز قندهار جسمــــــــم
... روحم مزار اشــــــــــــرف از پکتيــا روانــــــــــــــم
بازوي من شمــــــــاليست ...تخار تاج فـرقــــــــــم
... هــم مــــردم هـــــــــــراتند چون خون در رگانــــــم
يک کيش و دين و مـــذهب تعبيض در زبان نيسـت
مغرور همنواييســـــــــــــــت تاريخ باستــــــــانــــــم
رنـگ و نژاد و فرقـــــــــــــه در بين ما نباشــــــــــــد
يک مليتم و آييــــــــــــــــن اين فخر در جهانــــــــم
افغان يکدياريــــــــــــــــــم با خواهران بـــــــرادر انم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 14:39 | نظر بدهید |



صفحه قبل 1 ... 24 25 26 27 28 ... 35 صفحه بعد