نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تو دویدی

تو دویدی
میان باددریا را نوشیدی آسمان را پاره کردی من پشت کره ی زمین، روزنامه میخواندم تنها می نوشتم..سکوت می خوردم قلم را روی کاغذ می فشردم کاغذ را تکه تکه کردم قلم می شکاندم مشتم را بر میز کوبیدم زمان می لرزیدابرها گریستند، صاعقه ها فریاد کشیدندعقربه ها یکدیگر را دنبال می کردندتو می دویدی عین چهار فصل راقطعه قطعه چال کردیم مرگ را
ترس را شکافتیم تو دویدی تو رسیدی تو مرا در آغوش کشیدی چشمانم را به نام خودت زدی، تا شش دانگ حواسم به تو باشدداد زدی، حصار کشیدی میان صاعقه ها، تکه های فصل ها
چشمانم با توست، به نام توست.. برای توست لحظه ای بایست لحظه ای بایست.. تنفس کن
اینجا، سالها انتظار، در انتظار توست.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 5:13 | |







دست خودم نیست...


اگر می بینی عاشق تو هستم٬دیوانه تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای٬ به خدا بدان که این دست خودم نیست!!!اگر می بینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است٬و اگر می بینی همه لحظه های دور از تو بودن این همه سخت و پر از غم و غصه است٬بدان که این دست خودم نیست!!دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را درجلو چشمانم می بینم وبه یاد تومی باشم٬دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم، دستانت رابگیرم، بر لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!!!به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم٬ و ستاره ای درخشان را می بینم و به یاد تو می افتم!!!دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت می نشینم٬ تا در آسمان
دلم طلوعی دوباره داشته باشی...!!!



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 4:57 | |







دلم گرم است


و حالا مي فهمم كه تنهايي بزرگترين نعمت است آزاد و رها بودن رها از هر حسي و كسي و چيزي تنها كه باشي آنوقت مي فهمي آسمان آبيست وبرفهاي خيابانها سپيدند چون يا چشمانت آسمان را مي نگرد و يا زمين را ديگر مجبور نيستي چشمت را به چشم كسي خيره كني تا باورت كند...ديگر هر لحظه و هر آن منتظر كسي نيستي تا با حرفهايش قلبت را به لرزه در آورد ..ديگر بدون هيچ فكري آسوده مي خوابي وبيخيالتر از هر وقتي از خواب بر مي خيزي
بدون آنكه دلت جاي كس ديگري باشد...دلت كه خالي باشد ديگر هيچ دلشوره اي هم نداري ...هيچ دلتنگي هم نداري ..خودت هستي و دنياي خودت ...



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 10:33 | |







دلم..........

دلم تنگ است برای در کنارت بودن دلم تنگ است برای خیره شدن در چشمانت.نازنینم نمیدانی که شبها تا سحر به یاد روزهایی که در کنار هم بودیم و درد دل میکردیم اشک میریزم نمیدانی که دیداری دوباره در وجودم آتش عشقت را برانگیخته است نمیدانی چندین برابر از قبل به قلب مهربان و عاشقت وابسته شده ام و باری دیگر عهد سوختن و ماندن را به تو دادم
هنوز رنگ چشمانت در خاطرم مانده و زنگ صدایت در گوشم زمزمه میکندانتظار به پایان رسید و تو را از نزدیک تماشا کردم و به محبتت آمیخته شدم ای پاکترین احساس به یادت آنقدر از اعماق وجود اشک خواهم ریخت تا تو را دوباره ببینم و تو را باری دیگر در آغوش بکشم و باری دیگر دستان گرمت را بفشارم و با همان دستها صورتم را نوازش دهی.نمیدانی که چقدر دلتنگم عزیزم چقدر.میخوام در کنارم باشی تا این دلتنگی را احساس کنی.دوریت برام خیلی سخت ودرد آور هست .میخواهم برای همیشه وتا زنده هستم در کنارت باشم ونفس های گرمت را احساس کنم.
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 20:20 | |







تمنای قلب...............


عزیزم دوباره این دل زخم خورده من یاد روی ترا میکند وبد جور برای دیدنت بی تاب وبیقراره طوریکه آرام کردنش امر غیر ممکن شده واشک هم به کمک این دل بیقرار آمده واورا همراهی ویاری میکند وچشمانم مانند هوای بارانی آسمان اینجا میبارد مثل اینکه با آسمان مسابقه گذاشته آسمان دلش برای آفتاب گرم وسوزان تنگ ودل منهم برای تو تنگ شده است چون شانه های آسمان امروز برای دلتنگی آفتاب به لرزه نیفتاد ولی شانه های من ازشدت گریه های دلتنگی برای تو مثل بید مجنون میلرزد عزیزم نا خود آگاه به یاد آخرین دیدارمان افتادک که من رفتنت را ازچشمهایت خواندم ولی باور نکردم وقتی بهت گفتم گفتی من اشتباه میکنم تو هرگز رفیق نیمه راه عشق من نخواهی بود حالا نمیدانم تراچه شده که همه ی خاطراتمون را ازیاد بردی وازمن گذشتی نگو که چنین نیست ومن اشتباه میکنم تو خود بهتر میدانی که من بی هیچ دریغی وجودم را تکیه گاه عشقت کرده بودم ومیگفتی تا آخرین نفس با من میمانی ولی ظاهرا گفته خودت هم درعمل قبول نداشتی گلم نگو که چنین نیست ومن سخت دراشتباه هستم ایکاش زیر باران عشقت هرگز غسل تعمهید نکرده بودم هرچند مثل روز برایم روشنه روزی برخواهی گشت وقصه عشق من وتو هرگز تمام شدنی نیست ولی ترسم ازاین هست که خیلی دیر برگردی خیلی دیر دلم شور میزند نه برای خودم برای روزی که توپشیمان میشوی ودیر شده ودچار عذاب وجدان سختی میگردی که با من ناخواسته جفا کردی وتمام وجودم را به آتش کشیدی با رفتنت با کردارت میترسم ؟آنروز دیگه آرزوی بهشت رفتنت را هم فراموش کنی مگه نه اینکه خودت گفتی عشق بین من وتو ازازل گناه بوده وتو دوست نداری بخاطر عشقمان به جهنم بروی ودرمقابل خدا شرمنده شوی ومن تنهایی به جهنم فکر کنم ومنهم تسلیم تصمیم تو شدم میدانی چرا چون ترا تا بی نهایت دوست دارم وخواهم داشت بخاطر تو زجر دنیا را به جون خریدم حال که ازتو نشانی ندارم چقدر نامهربان شدی ! من ازتو هیچ نخواستم فقط عشق ومهربانی ومحبتت را خواستار بودم که فکر نمیکنم خواسته نابجا وزیادی باشد من برای دیدنت مرگ را درآغوش خواهم گرفت فقط بگو که می آیی ! ای تویی که هنوز نفس من هستی هرچند من برای تو دیگه وجودندارم زیرا فکر کردی اگر با من بمانی باید مثل من میسوختی ولی عزیزم من همیشه چشم براهت خواهم ماند چون زندگیم را بی تو باخته ام وبا غروب عشق تو غروب کردم وباغ پائیزی من رو به اتمام است وبی تو ازدنیا بیزارم ویکروز با تو بودن ؛ با تو رفتن وبا تو ماندن منتهای آرزوی من است هرجا باشی وهرجا باشم نگاه مهربان دو چشمان زیبایت را یاد نخواهم برد میدانی با رفتنت تمام قصه های زندگی من به آخر رسید اگر درخواب این کابوس را می دیدم باور کن می پوسیدم بی تو مانند خورشیدی می مانم که محکوم به فانوس میباشد دلم بی تو پراز ایکاش وافسوس شده وازشدت بغض به ناقوس کلیسا می ماند که بالاجبار مارش عزا را مینوازد بی تو من مایوس مایوسم دراین دنیا بارها ازخودم سوال کردم ازخودم پرسیدم وجوابی پیدا نکردم که چرا به جای اینکه دراین تنهایی ودرد ومات به دادم برسی منو تنها گذاشتی واقعا به چه قیمتی گل من ؟ تو به چه قیمتی ازمن وعشق پاک من گذشتی ومن را زیر لگدهایت له کردی وحکم اعدام عشق ودل من را صادر کردی هرچند میدانم جرم دوست داشتن بی اندازه تو بود چون دیگه من را دوست نداشتی که به زور ازخونه دلت بیرونم انداختی وتمام غرورم را له کردی ایکاش فقط ذره ای از غرورم برایم باقی گذاشته بودی تا بتوانمم درد جدایی را ومحکومیت این تنهایی وبیکسی که توسط قضاوت تو وقلب تو صادر شده است را تحمل کنم ایکاش با من خسته دل وبیکس وتنها میماندی تا درداین بیماری نالاعلاج وغم قلب شکسته ام را درمان میکردی چون تنها درد بی درمان دردهای من تو هستی بیا وبامن بمان برای همیشه چون آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر می میرم



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:52 | |







چشمانم

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند .دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند. پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند.چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد. قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد.دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد.احساسات پاک من چه گناهی کرده اند که باید اینک دروغین و پر از ریا باشند.زندگی ام چرا باید این همه پر از اضطراب و ترس و نا امیدی باشد.من چرا باید در این راه سخت و دشوار و پر از مانع قرار بگیرم و راهی برای بازگشت نداشته باشم.



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:46 | |







بک شب.........

یک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم او گریه کرد می سوخت، من هم زغم شکستم در آن شب سیه رو، یادم به چشمت افتاد آن مستی نگاهت، بر روی چشمم افتاد آهسته اشکی آمد، پایین ز دیدگانم گویی به شعله آمد، شمع درون جانم آن قطره اشکم آخر، بر روی شمع لغزید خاموش گشت آنگه، دودی به ناز رقصید از طرح دود آن شمع، در آن سیاهی تار شعری نوشته می شد، آهسته روی دیوار :
دل می تپد به سینه، با یاد روی دلدار
هر جا که هستی یارم، باشد خدانگهدار



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 19:22 | |







آغوش

اغوشم را باز كرده ام برايت تشنه ام براي بوسيدم لبهايت بگذار لبهايت را به روي لبهايم
حرفي نميزنيم تا سكوت باشد بين من وتو وقلب مهربانت



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 18:49 | |







زندگی

از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
...
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
...
دلخسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آه ... کزین حصار دل آزار خسته ام
...
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
...
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
...
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

شعر زیبای "استاد محمد علی بهمنی"  مسیحا"
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:56 | |







تنهایم,مثل خودت خدایا...


ومن همچنان تنهایم واین تنهایی تاریک وتلخ راهیچ کس درک نمی کند,هنوزهم من درپیچ وخم نادانسته هایم پرسه می زنم,هنوزراه حلی برای این دلتنگی مرگ آور پیدانکرده ام...دریا هم امروز نتوانست ارامم کندهنوز نبودنت را در هیچ ثانیه ای نپذیرفته ام همنوا با آوای خروش موجها امروز خواستمت اما نیستی نبودی کی میای امروز اشکهایم را روانه دریا کرده ام
امروز همه فهمیدند یک دریا گریسته ام رسوایم نموده ای رسواترم کن که هنوز این درد تلخ برایم شیرین است گوش کن گوش کن اگر خوابم بیدارم نکن که من مست این خوابم مست این درد تلخ نبودنت عشرت وصال را به وقار سوختن فراقت نخواهم دادکه این درد را هیچگاه درک نکردام مرا دریاب که این دل بی تاب است لیلی کاسه شیر مجنون بشکست تو کاسه صبرم را نابود کن مرا دریاب که ثانیه هایم مملو از توست
 



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 17:51 | |



صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 35 صفحه بعد