کفر و ایمان
|
|
پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون میروی بی من مرو ، ای جانِ جان بی تن مرو از چشم من بیرون مشو، ای شعله ی تابان من هفت آسمان را بر درم ، وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من ، وی روی تو ایمان من بی پا و سر کردی مرا ، بی خواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندر آ ، ای یوسف کنعان من از
چون جان شدم ، وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده ، در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ، ای چشم نرگس مست تو ای شاخه ها آبست تو ، ای باغ بی پایان من

نظرات شما عزیزان:
|
|
[+]
نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 15:6 |
| |