نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





مادر

گفتم مادر! ... گفت: جانم
گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم
گفتم خسته ام! ... گفت: پريشانم
گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم
... ... گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روي چشمانم

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 18:5 | |







بداند

آن کس که بداند و بداند ک بداند باید برود غاز به کنجی بچراند.
ان کس که بداند و نداند که بداند بهتر که رود خویش به گوری بتپاند
ان کس که نداند و بداند ک نداند با پارتی و پولش خرک خویش براند
ان کس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابد الدهر بماند



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:14 | |







دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را

دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
.
.
.
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

و گيسوان بلندش را به بادها مي داد

و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد

دلم براي کسي تنگ است

که چشمهاي قشنگش را

به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت

و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

دلم براي کسي تنگ است

که همچو کودک معصومي

دلش براي دلم مي سوخت

و مهرباني را نثار من مي کرد

دلم براي کسي تنگ است

که تا شمال ترين شمال با من رفت

و در جنوب ترين جنوب با من بود

کسي که بي من ماند

کسي که با من نيست

کسي که . . .

- دگر کافي ست.

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:43 | |







اغاز روز های پریشانی ام تویی

اغاز روز های پریشانی ام تویی
ابری برای دیده ی بارانی ام تویی
در جان بی قرار منی هر کجا روم
هم خلوت و رفیق خیابانی ام تویی
هرگز مباد جز تو کسی تابگویمش
با دست خویش تا که بسوزانی … ام تویی
چیزی نکرد مثل دوچشمت خرابتر
آباد باش باعث ویرانی ام تویی
دیگر مرو به دور ترازمن که بی گمان
آهوی دشت های خراسانی ام تویی
دل پاره های شعر مرا گوش کن کمی
انگیزه ي نشاط وغزل خوانی ام تویی

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:41 | |







ناز چشمان تو را از جان خریدارم هنوز

ناز چشمان تو را از جان خریدارم هنوز
شمع رویت را چو پروانه گرفتارم هنوز
چشم من یک لحظه از چشمان تو غافل نشد
جلوه ی چشم ترا با خود به سر دارم هنوز
از همان روزی که از سینه برون کردی مرا
بر سر کویت چو رندان غزلخوانم هنوز
من به دام عشق تو هر دم در آتش سوختم
در ميان آتش عشقت چه سوزانم هنوز
در گلستان خیالت گشته ام گمگشته ای
من دراین بستان چرا مانند یک خوارم هنوز ...

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:40 | |







در مهر بی نظیری در دلبری به نامی

در مهر بی نظیری در دلبری به نامی
چشم نو را بنازم کز هر نظر تمامی
در جامه یی پرندین چون شمع در حبابی
یا چون شراب گلرنگ لغزان میان جامی
دل
های عاشقانست در دام گیسوانت
صد افرین چه صیدی صد مرحبا چه دامی
میخانه پیش چشمت تشبیه ناصوابی
گلخانه پیش رویت تصویر ناتمامی
بلبل زند صلایت آن دم که می نشینی
گل سر نهد به پایت وقتی که می خرامی
گل یا که ماهتابی یا زهره یا شهابی
ای آفتاب مجلس روشن بگو
کدامی
ساقی اگر تو باش جان را به می فروشم
وز چشم تست ساغر جم را دهم به جامی
تنهای این دیارم ما را بخوان به بزمی
ناکام روزگارم دل را رسان به کامی
هر شام مرغ بختم آید به غرفه ی من
اما هر صباحی پر میکشد به بامی
آن طرفه نازنینان رفتند از کنارم
ماییم و چشم گریان
در حسرت پیامی
ای باد نو بهاران دورست کوی یاران
گر بگذاری بدان گل از ما رسان سلامی
جان در غزل دمیدی اعجوبه ی زمانی
گل بر سخن نشاندی جادوگر کلامی..



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:39 | |







آرزوی من اینست

آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی

آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

آرزوی من اینست
که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی لحظه ی تر گریه

آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده

آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم

آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی

آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا

آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو

آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون

آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم تو برای من تنها



[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:38 | |







شاد کن جان من، که غمگین است

شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بی‌تو غمگین است
بی‌رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنوازی و پس بیازاری
آخر، ای دوست این چه آیین است؟
کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:36 | |







دلی که شکست

دلی که شکست، دیگر شکسته است
اشکی که چکید، دیگر چکیده است

دل شکسته را درمان نمی شود کرد
اشک چکیده را پنهان نمی شود کرد

مرغی که پرید، دیگر پریده است
تن که لرزید، دیگر لرزیده است

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:35 | |







شـوق پـرکـشیـدن است در سرم

شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـسته‌ام اگـر نـمی‌پـرم قــبول کـن

ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمی‌شود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن

گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن

در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمی‌کـشم
بیــش از آ‌نـچه خـواستی نـمی‌پـرم،‌ قـبول کن


قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمی‌خورد
گــاه نامه می‌بـرم می‌آورم،‌ قــبـول کــن

گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بـی‌تـو من نه عاشقم، نه شاعـرم،‌ قبول کن

آب …وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمی‌تـوانـم از تـو بـگذرم،‌ قـبول کن

[+] نوشته شده توسط نجیب الله اوزبیک کریمی فاریابی در 16:32 | |



صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 35 صفحه بعد