چه مغرورانه قلبم را به زنجیر کشیده ای چه بی رحمانه تازیانه ی غم بر چشمان گریانم می کوبی از چه دلخوشی گم شدنم در بیراهه ی زمان من که مدتهاست در سراب زندگی نفس می کشم من که مدتهاست از خودم هم گم شده ام می خواهی مرا به پرتگاه عدم نزدیک کنی من که مدتهاست در عدم بی راه و سرگردانم چه می خواهی؟ من قمار زندگی را باختم
تو می خواهی مرا مقهور و بی یاور تک و تنها ببینی من که مدتهاست در قلب خودم هم هم خانه ای کوچک ندارم تو چترم را ز من گیری که خیس و خسته مانم من که مدتهاست از خشکی و بی بارانی در عذابم من دو چشمم را به راه عشق دادم و تو می خواهی دو چشمم گره خورده به رد پای خاموش تو باشد دستانم را با طناب عادت بسته ای نمیدانی که دردهای من عادت ندارد بر دهانم مهر خاموشی زده ای من صدایم را به تقدیرم هدیه کردم تو نمی دانی بی تو ماندن و ماندن در این مرداب تنهایی همان تاوان سخت دل به راهت دادن است
تو عشقی و تمام هستی ات از انتقام عاشقان هست خوب می دانم تو هم بعد از من عاشق
دگر نیستی،نخواهی بود وتو ای خدای عشق، خالق عشق کم عذابم ده و جان بی توام را از تن بی همنفس گیر......