ه چشم سبز تو نازم، که موج خواب در اوست
چو برگ تازه، که سرمستی لعاب در اوست
ز پشت پلک تو، تصویر مردمک پیداست
خوش این حباب، که نقش چراغ خواب در اوست
زبان توست که چون جان رسیده بر لب من
به کام باد، که شرینی شراب در اوست
مرا به موی پریشان خویش، پنهان کن
که روزگار سیاه است و انقلاب در اوست
مراد من ز چه پرسی، به عشوه های کلام
سوال چشم تو گویاست، چون جواب در اوست