ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه/
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی!!/
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان/
که دل اهل نظر برد که سِری ست خدایی/
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند/
تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی/
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان/
این توانم که بیایم به محلت به گدایی/
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت/
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی/
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا/
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی/
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی/
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن/
تا كه همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی/
«سعدی» آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد/
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی/
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده/
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی/
------
سعدی